اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

۱۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

131

واسه من زمانایی که دارم سیب زمینی خرد میکنم بهترین وقته که اعصابم بهم بریزه . وقتی فقط دستام داره کار میکنه و ذهنم مثه یه پر روی هوا شناور میشه . صدای هق هق میاد مال کیه؟ منم . دستای کیه میلرزه؟ منم میدونم مامان که بیاد دوباره غر میزنه که چرا یه اندازه نیستن یا چرا از این ور خرد کردی . اخرین پنج شنبه ی سال نباید یه فرقی داشته باشه؟ 

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۷ اسفند ۹۴

    130

    میدونی تعطیلات به درد این میخوره که با دوستات خوش بگذرونی وقتی دوستی نداری بشینی درس بخونی بهتره

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۶ اسفند ۹۴

    129

    وقتی اخرین روزای سالت هادیان مالی میگذره :))

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۵ اسفند ۹۴

    128

    بیخیال برنامه عصر شدم

    همین الان پی ام دادم بهش هرچی بود و نبودو گفتم خودش میدونه چی کار کنه میتونه کلا بیخیال من بشه میتونه رفتارشو درست کنه

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۴ اسفند ۹۴

    127

    بگم بدترین مسافرت عمرم بود باورتون میشه؟

    واقعا دلم نمیخواد راجع بهش نه حرف بزنم نه بنویسم

    امروز عصر دارم زنگ میزنم فرزانه باهاش دعوا کنم 

    واقعا تو این سفر اعصابمو خرد کرد

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۴ اسفند ۹۴

    126

    میخواست بگه نه نه با تو که خوش نمی گذره فقط چون نمیرم خونه خوبه :|

    اقبال ندارم من

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۸ اسفند ۹۴

    125

    یکم به ادم برمیخوره وقتی یکی رو دوست صمیمی خودش میدونه و اون دوست صمیمی میره همه چی رو کف دست همه میذاره 

    فقط شهریار از چیزایی که من بش میگم خبر نداره

    + شهریار همون شاعر ترکه که نمیدونست اونی که عاشقشه داره با یکی دیگه ازدواج میکنه

    ++ فیز الان ادرس اینجا رو پرسید بارالها شکرت که بش ندادم :))

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۸ اسفند ۹۴

    122

    اکوردینگ تو لست پسج :| مشهد خیلی خوش میگذره

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱۷ اسفند ۹۴

    120

    یا امام هشتم!

    کلید پیشرفت اومد :|

    چی بگم؟

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱۷ اسفند ۹۴

    119

    بالاخره بعد از 6 ماه اقای عطار عصبانی شد و یه چیز خیلی بد به رها گفت . البته رها نفهمید و کاملا کول با قضیه برخورد کرد ولی زنگ بعد یه مشت گاو بهش گفتن و اونم زد زیر گریه

    از گریش خیلی ناراحت شدم . یه مسئله ای بود سر مشهد نگرانش بودم و الان داره اتفاق میفته و خوب چون من تصمیم گرفتم که کم فوش بدم و دنیا رو از یه دید ملنگ تر ببینم نمیگم که حسم چیه درمورد این موضوعه که بحثش بود الان :)

    بعد مامان هی میگه تلقین نکنه ، اخه مگه به تلقینه؟؟؟

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۵ اسفند ۹۴

    118

    انگونه که تهی بودن در پس چشمان تو می رقصد .

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۵ اسفند ۹۴

    117

    کی بود بهتون گفتم عکس گرفتم اماده باشین تو روزنامه ببینینش

    خوب الان یه هدف کاملا مشخص دارم

    پس احتمال تو روزنامه اومدنم بالاتر رفته

    هندسی اپتیک و لیزر یا مهندسی مکانیک؟

    اگه کسی هست که یکیش رو خونده لطفا من رو راهنمایی کنه:)

    sabakasiri1378@gmail.com

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۴ اسفند ۹۴

    116

    هر وقت میشینم بنویسم یه چشمم به گلدون لاجوردی روی میزه . با گل های کاغذی مصنوعی که رنگشون از افتاب دیدن پریده . 

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۴ اسفند ۹۴

    115

    چونکه کلا واسه حرف زدن معمولیمم نمیتونم شروع مناسب پیدا کنم همینجوری شروع میکنم 

    من بهش اعتماد کردم . فک کردم وقتی با هم دوستیم به هم دروغ نمیگیم . نمیدونسم حاضره واسه تضعیف روحیه ی من هر کاری بکنه . وقتی زنگ میزنه میگه من دیگه حال ندارم و درس نمیخونم الان یه هفتس با مهتاب درس نخوندیم بعد دوروز بعد ازش میپرسم میگم چی کار کردی واسه پیشرفت میگه همه رو خوندم ، یکم قلب ادم اسیب میبینه . کلا من باید همه جا از ساده بودنم ضربه بخورم فرقی نمیکنه ماجرا چی باشه اخرش من نتیجه ی خامیمو میبینم

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱۰ اسفند ۹۴

    114

    ضلالت یا ظلالت؟

    پیشرفت این دفعه رو مثلا براش خونده بودم 

    ولی بازم بد دادم

    باید یه فکری به حال این بی دقتیام بکنم




    پ.ن : گمراه شدن یا گمراه کردن؟

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱۰ اسفند ۹۴

    113

    اون ور تلفون اون دوست قدیمیه ولی این ورش من نیستم:|
    چه حیف که دوستیمون داره به اخرش میرسه
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱۰ اسفند ۹۴

    112

    دوستام خیلی اعصابمو به هم میریزن . نمیدونم بهشون بگم یا نه . از یه طرف اگه نگم باید تا ابد باهاشون همینجوری رفتار کنم و از طرف دیگه اگه بگم نمیدونم فرزانه چه عکس العملی نشون میده :|
    و از اون جایی که خودم یکی از خدایان به سخره گیران در این زمینه بوده ام الان خیلی ضایس بگم واسه همین دلایل لوس و دخترونه ناراحتم :|
    خلاصه که جوری وایسادم رو یه شکاف که هر  لحظه داره بازتر میشه که هر لحظه امکان داره از وسط جر بخورم و نصفه هام بیفته تو شکاف و توسط میمون های پرنده بلعیده بشه :|||
    خسته شدم
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۶ اسفند ۹۴
    مدام. [م ُ ] (ع اِ) باران پیوسته
    آرشیو مطالب