اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

۲۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

۶۷۱

آخ آخ شهادت حضرت زهراست. علی م. هم میگه برید هیئت...

و برای من همچنان سواله که چرا ایدلمون به جای کایلی جنر حضرت زهرا نیست

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۳۰ بهمن ۹۶

    ۶۷۰

    آدم وقتی پریود میشه فقط دوس داره یه نفر باشه بغلش کنه و بگه همه چی درست میشه، منم از همه‌ی دنیا بیشتر دوست دارم 

    در بقیه‌ی موارد احتیاجی بهش نیست. انسان باید بتونه روی پای خودش وایسه

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۹ بهمن ۹۶

    ۶۶۹

    صبحا که بیدار میشم فقط ناراحتم از خستگی

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۹ بهمن ۹۶

    ۶۶۸

    یادمه یه بار به یه بنده خدایی گفتم اون هفته کنسرت همایونه بیا بریم. گفت ایول حامد همایون حتما میام

    :|

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۸ بهمن ۹۶

    667

    وای خسته شدم

    چهار سال اینده رو چجوری با هم سر کنیم؟

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۷ بهمن ۹۶

    ۶۶۶

    می‌خوام فروغ رو بشناسم.

    پ.ن رائفی پور برادر من خوبی شما؟

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۴ بهمن ۹۶

    ۶۶۵

    من کشف کردم که چرا از علی م. پسره‌ی عرزشی بدم میاد. قرارم نیست اینجا بگمش. ولی دیشب که با هم بحث منطقی کردیم خیلی کیف کردم.

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۴ بهمن ۹۶

    ۶۶۴

    الان که ساعت ۱۱ صبحه و همه چی در آرامشه و درد ندارم می‌خوام بگم تف تو درد عاشقی. آدم فقط درد دل و دل‌پیچه نگیره:))

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۴ بهمن ۹۶

    663

    خب ما برگشتیم. دلم واسه دانشگاه تنگ شده بود. دلم واسه هوای سوز دارش و بچه ها تنگ شده بود

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۳ بهمن ۹۶

    ۶۶۲

    از تهران برگشتیم

    بلوط رو ندیدم:(

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۳ بهمن ۹۶

    ۶۶۱

    من نمی‌دونم چرا هر دفعه با این پسره‌ی بی‌تربیت علی م. حرف می‌زنم. عرزشی بی‌منطق :/

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۱ بهمن ۹۶

    ۶۶۰

    ایشالا که میشه :)

    فک کن. من و صالح و سجاد با هم رو صحنه :)

    اگه اجرا رفتیم حتما ویسشو می‌ذارم اینجا. دعا کنید

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۰ بهمن ۹۶

    ۶۵۹

    یه جورایی که دلم می‌خواد همه‌ی چیزای خونه رو تو سرش خرد کنم

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۰ بهمن ۹۶

    ۶۵۸

    تیتر خبرها

    محمد حسین رفعتی سر کارگاه غش کرد

    مهدی نقش مهمه رو داد به مهدیه

    من و صالح پارتنریم

    دیشب بچه‌ها وسط دیالوگ خوندنم دست زدن

    مهدی گفت صبا از صالح بهتر خوند

    امروز صبح محمد حسین دستاشو به هم چسبوند و گفت خانم کارگاه دیشب خیلی خوب بود. منم گفتم توام خیلی خنده دار بودی

    مشروحشو بعدا میگم

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۸ بهمن ۹۶

    ۶۵۷

    من شاید بیش از اون که فکر می‌کنم تو زندگی بقیه تاثیر داشته باشم. ملت از خودشیفتگی رنج می‌برن من از خودکم‌بینی :))

    یا فقط فروتنیه؟ نمی‌دونم.

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۷ بهمن ۹۶

    ۶۵۵

    ...و درحالی که از دروغی که گفته بود شرمسار بود لبخندی زد و هردوشون رو بغل کرد.

    «تو واقعا دیگه دوسش نداری؟ تو همین دو روزه؟!»

    «ببین از اولم بهتون گفتم ((دوسش)) ندارم. ازش خوشم میاد. الآنم دیگه بی‌خیال شدم.»

    فاطمه دست به صورتش کشید و گفت: «واقعا برات خوشحالم.»...

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۳ بهمن ۹۶

    654

    شماره پستو :))

    بله صبا خانم شما نباید با هر اتفاق کوچیکی اعصابت بالا پایین بشه. مثلا اینکه علی و مهگل همه چی رو میدونن و از ایندشون تا حد زیادی خبر دارن نباید باعث بشه یه چاقو برداری و بیفتی به جون اگاهی خودت. باید به این فکر کنی که: هی! چه خوبه که این دوتا هستن و همه چی رو میدونن. میتونم ازشون یکم چیز یاد بگیرم :) درسته؟ دکتر فروزانم که هست. تمومه دیگه. میری ازشون چیزایی که برات سواله رو میپرسی

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۳ بهمن ۹۶

    ۶۵۳

    امروز من انقدر به محمد حسین خندیدم سر اینکه سیبیلاشو زده بود که اتفاقات ناجور افتاد :))

    رفتم گفتم محمد حسین پس تار چپ سیبیلت کو؟:))

    گفت خریت که شاخ و دم نداره :((

    و من یک بار دیگه از خنده مردم

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۰ بهمن ۹۶

    ۶۵۱

    دورمو آدمای احمقی گرفتن که نمیشه از دستشون رها شد

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۰ بهمن ۹۶

    ۶۵۰

    نشست رو صندلی کناری و به جلو خیره شد. فقط گفت خاک تو سرت صبا چیکار داری می‌کنی با خودت. بعد همون‌جوری که نگام نمی‌کرد یکی محکم زد تو گوشم.

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۹ بهمن ۹۶

    ۶۴۹

    بالاخره روابط نسترن و سید تموم شد. فعلا. ینی می‌تونم امیدوار باشم که سید از ماجده خوشش بیاد و این دو تا بهم برسن؟ نسترن همه چی رو فراموش کنه و به یکی که بهش می‌خوره از نظر ظاهری برسه. و من. در انتها. چادرمو بپیچم دور و همینجوری چرخشی در آسمان بالا برم درحالی که صدای خنده‌ی صدها فرشته‌ی لخت کوچولو میاد

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۸ بهمن ۹۶

    648

    نمیتونم صبر کنم :)

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۸ بهمن ۹۶

    647

    امروز با ماجده و فاطمه رفتیم واسه جلال تیموری کادو بخریم. هم واسه تولدش هم واسه تشکر از کمکایی که به فاطمه کرده. قرار بود نه و ربع همه دم ایستگاه بی‌ار‌تی بزرگمهر باشیم. من یه ربع به نه تازه بیدار شدم :)) کلی دویدم و نفس نفس زدم آخرش ساعت نه و نیم رسیدم. و هیچ کدومشون اونجا نبودن :/ :)) تو زندگی نمی‌خواد خیلی وقت شناس و دقیق باشین. نتیجش این میشه که همیشه باید منتظر بمونین. دیگه سوار شدیم رفتیم دروازه شیراز. اون مغازه‌ی تزئینی که فاطمه می‌خواست پیدا کنه پیدا نشد. در نتیجه سراغ دومین بهترین انتخاب رفتیم. کتاب. شهر کتابم که نزدیک بود. فاطمه می‌خواست براش از این دفترچه گوگولیا بگیره. آخه یه پسر ۲۷ ساله از دفترچه‌ی گوگولی گل‌گلی پارچه‌ای کوچولوی ناز... چرا خوشش نیاد *_*؟ :)) قرار بود پایان جمله یه چیز دیگه باشه که. حالا. کار نداریم. بعد از صدهاسال کتاب از چرتکه تا استراتژی که من تو یکی از کانالهای تلگرام دیده بودم خریدیم براش. می‌خواست یه بگ پارچه‌ای ۱۸ تومنی بخره :/ بالاخره خانم راضی شد به یه بگ کاغذی ساده پنج تومنی رضایت بده. پولای باباشه‌ها! چرا داره واسه جلال خرجش می‌کنه؟ :)) دیگه پیاده رفتیم تا پاز بعدم با اتوبوس گلستان شهدا. اخی چقد همشون بچه بودن :((

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۳ بهمن ۹۶

    646

    بله حواسم هست که عکسم مال دبیرستانه و نمیخوام عوضش کنم چون بلوط گفت قشنگه:)

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲ بهمن ۹۶

    ۶۴۴

    عزیزم

    زندگی چندان هم عجیب نیست. ان آینده‌ی روشنی که در شریف میدیدم دور ولی هنوز قابل دسترس است. دیگر نیکتای پاره (!😂) را ملاقات نخواهی کرد، دوستانی بهتر از آن دارم. همچنان در غم‌های عمیق فرو می‌روم اما نیازی به تو نیست. یعنی اگر باشی که قدمت سر چشم ولی اگر نباشی هم آسمان به زمین نرسیده. مراقب خودم هستم. شاید این فایده‌ی ۱۸ سالگی است. کم کم به خودم توجه می‌کنم. بحث توجه شد، حمایت و محبت غیر را دیگر به آسانی قبول نمی‌کنم. خودم برای خودم کافی هستم. بله هنوز منتظر تو هستم که بیایی و بخوانی تیک ما مایند ان تیک ما پین. ولی در این زمان بمی و خش دار بودن صدایت دیگر چندان مهم نیست. مطمئنم هرجور باشی برایم زیباست. 

    سوال مهم اینجاست که صبا، اژدهای بنفش کندذهن لبخند به لب، در هر شرایطی برایت زیباست؟

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲ بهمن ۹۶

    643

    به این نتیجه رسیدم که فرقی بین دانشجوی شریف و دانشجوری ازاد خمینی شهر نیست واسه حرف نزدن سر کلاس و عشق کردن شب امتحان :)

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱ بهمن ۹۶

    خصوصی

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • يكشنبه ۱ بهمن ۹۶
    مدام. [م ُ ] (ع اِ) باران پیوسته
    آرشیو مطالب