تغییر رفتار ناگهانی یک نفر در طول چند ساعت رو میشه به چیا برداشت کرد؟ و ذهن من بدترین برداشت ممکن رو میکنه.
تغییر رفتار ناگهانی یک نفر در طول چند ساعت رو میشه به چیا برداشت کرد؟ و ذهن من بدترین برداشت ممکن رو میکنه.
سختی تو زندگی رو که همه دارن. هنر اینه که با وجود اینا آدم باشم و بخندم. امروز بخندیم پس :)
سمت راست گردن و کتفم از درد سر شده. معدهدردهای عصبیم دوباره شروع شده. سردردهای وحشتناک کورکننده رو برای اولین بار تو زندگیم دارم تجربه میکنم. خیالم همینجا توی مغزم زندانی شده. از درد نمیتونه تکون بخوره. دستام جوری میلرزن که نگه داشتن گوشی برام کار سختیه، چه برسه مداد دست گرفتن و سوال حل کردن. اینا همه نکات منفی این مدت بود.
نکتهی مثبت اینکه لاغر شدم و دلیلش اصلا برام مهم نیست :)
رفتیم یه مدرسه تو نجف آباد به بچههای بیبضاعتی که یکم درسشون از همکلاسیاشون ضعیفتره درس بدیم. من پایهی هفتم بودم. چهارتا دختر اومده بودن. انقدر ناراحت شدم که چه پایهی ضعیفی دارن. ضرب و تقسیم رو هنوز درست یاد نگرفته بودن. درس تجزیهی عددها و اعداد اول رو بهشون دادم. واقعا وضعیت اسفناکی حاکم بود.
حس میکنم یک سال و نیمه که از محیط درسی جدا شدم. امیدوارم بتونم ترم بعد برگردم. این راهی که دارم میرم دیگه جواب نمیده. اونم واسه مکانیک. اونم واسه دانشگاه سختگیر روانی ما.
مقاومت رو حذف مجاز کردم و پایان ریاضی مهندسی رو سفید دادم. و تمامش تقصیر خودمه. هیچیش تقصیر تو نیست.
این چند وقته شمارهی چشمام نیم نمره رفته بالا. از بس گریه کردم -_-