اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

۴۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

۱۳۱۳

مطلع شدیم که پارتنر من توی تئاتر رقص کاغذپاره‌ها قراره انتقالی بگیره و همین آخر هفته بره یزد برای همیشه. نه تنها اپیزود ما، که کل اجرا کنسله. دیشب من و پویا پشت صحنه که نشسته بودیم کلی گریه کردیم و من با آرایش ریخته اومدم رو صحنه :) که البته به درک. صال داره می‌ره :((((

کانون خالی خالی میشه. همه رفتن.

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۳۰ بهمن ۹۷

    ۱۳۱۱

    خب شب اول اجرا تموم شد و من الان که فردا صبحشه کلی انرژی دارم و اصلا خسته نیستم. خوب پیش رفت. تبریک میگم به خودم. سبحان ازم کلی تعریف کرد و من از شدت ذوق داشتم سکته میکردم :) آقای کارگردان هم راضی بود به نسبت. فقط یه جمله اونم در حالی که داشت یه جای دیگه رو نگاه میکرد گفت صبا بهتر از غزل بازی کرد. و این تعریف کافیه. کاملا کافیه.

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۹ بهمن ۹۷

    ۱۳۰۹

    یک ساعت مونده تا روی صحنه رفتن.انرژیم خالی شده. 

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۸ بهمن ۹۷

    دس و جیغ و هورا

    امشب اولین شب اجرامه :)

    نیازمند آرزوی موفقیت تک تک

    اولین اجرای صحنه‌ای یه بازیگر خفن قراره امشب روی صحنه دیده شه.

    تبریک به خودم

  • ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۸ بهمن ۹۷

    ۱۳۰۷

    من دیروز خیلی ساده، حالم خوب نبود. دلیل داشت ولی نمی‌خوام الان بحثشو با خودم باز کنم. مهم اینه که به بهترین شکل ممکن قضیه رو هندل کردم و حال خودمو خوب کردم. بهت افتخار میکنم صبا :) دختر قوی من (قلب)

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۸ بهمن ۹۷

    برای تو

    میروم و می‌برمت به کام طوفان...

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۶ بهمن ۹۷

    ۱۳۰۴

    «...میخواهم بدانم دوست داشته شدن چه حسی دارد. نه. پرستیده شدن. الهه‌ی مجسم یک نفر بودن. دوست داشته شدن در محال‌ترین حالت‌های ممکنم. میخواهم بدانم...»

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۵ بهمن ۹۷

    ۱۳۰۳

    از این روزای منتهی به اجرا براتون بگم که پر از استرس و خنده و آشفتگیه. 

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۵ بهمن ۹۷

    مصائب بازیگر آماتور بودن

    کمتر از سه روز دیگه اجراست و من هنوز با نقش چفت نشدم. نمیتونم باهاش خوب ارتباط برقرار کنم و اعتماد به نفسم کاملا از بین رفته. به شدت نگرانم و هنوز هیچ اتفاق قطعی‌ای توی بازیم نیفتاده. دیروز از شدت فشار روانی گریه‌م گرفت.

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۴ بهمن ۹۷

    هزاروسیصدمین پست

    خالی از هر گونه ایده برای اجرایی که تو دورهمی سپندارمذگان دانشگاه دارم. جوری مغزم قفل کرده که حتی برای درک جملاتم به تلاش دوچندان معمول احتیاج دارم. اگه میتونین حتی کوچکترین ایده‌ای بدین ای‌دی تلگرامتونو کامنت کنین. من واقعا الان نیازمند کمکتونم.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۲ بهمن ۹۷

    1299

    حس میکنم با خوندن اینجا دارین فقط حجم نت و وقتتونو تلف میکنین

  • ۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۲ بهمن ۹۷

    ۱۲۹۸

    فقط شیش روز دیگه تا شروع اجرا :)

    امروز رفتیم تمرین. بد نبود. از ناد خوشم نمیاد اصلا. از ممد وقتی اطراف ناد هست هم همین طور. از نس هم. کلا از کسی خوشم نمیاد در حال حاضر.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۱ بهمن ۹۷

    ۱۲۹۷

    حس میکنم همه‌ی حرفا و کارا و پستاتون از سر پز و دروغه. اه

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۱ بهمن ۹۷

    سرنوشت حوله‌ای که تازه خریده بودیم

    از قشنگیای خونه‌تکونی میتونم به این اشاره کنم که من و مامانم مات و مبهوت داشتیم حوله‌ای که نوی نو بود و بابا داشت باهاش دیوار رو تمیز می‌کرد نگاه میکردیم. انقدر شوکه شدیم بودیم که حتی جیغ و دادم نکردیم. آخ جون عید داره میاد :)

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۱ بهمن ۹۷

    سلطان غم، ننه

    داشتم تو اتاق فریاد زنان نقش جدیدم رو تمرین میکردم که مامانم با یه لیوان گل گاوزبون و استخودوس و بهار نارنج و عسل اومد تو :)

    قربون شکلت برم مامان

  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۰ بهمن ۹۷

    1294

    بوی چرم

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۰ بهمن ۹۷

    خواهر کلاس دومی من

    غزل داره میخونه: غذای خوب و خوشمزه

    قیمه بادمجون و کره

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۹ بهمن ۹۷

    زمر ۳۶

    آیا خداوند برای بنده‌ی خویش کافی نیست؟!

  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۸ بهمن ۹۷

    ۱۲۸۸

    ‏به دوریِ تو شبی روز کرده‌ام، که غمت
    چو صبح بر سرم آمد نمی‌شناخت مرا...
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۸ بهمن ۹۷

    ۱۲۸۵

    قراره اون متنی که اول سال 97 نوشتم رو برای پر پرواز امسال با الی اجرا بریم.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۷ بهمن ۹۷

    ۱۲۸۴

    فک میکنم این یه نقطه پایان برای دوستی من و پو بود.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱۵ بهمن ۹۷

    ۱۲۸۰

    نگفت و گفت : چرا چشم هایت آن دو کبود 
    بدل شده است بدین برکه های خون آلود ؟
    درنگ کرد و نکرد آنچنانکه چلچله ای 
    پری به آب زد و نانشسته بال گشود 
    نگاه کرد و نکرد انچنان به گوشه ی چشم 
    که هم درود در آن خفته بود و هم بدرود 
    اگر چه هیچ نپرسید آن نگاه عجیب 
    تمام بهت و تحیر ، تمام پرسش بود 
    در این دو سال چه زخمی زدی به خود ؟ پرسید 
    گرفته پاسخ خود هم بدون گفت و شنود 
    چه زخم؟ آه ، چه زخمی است زخم خنجر خویش
    کشنده زخم به تدریج زخم بی بهبود
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱۵ بهمن ۹۷

    ۱۲۷۳

    روز اول ترم رو به دردهای عجیب گذروندم. سردرد و سمت راست سینه درد و قلب درد و دل درد و فک درد. خب چه خبره. یکی یکی!

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۳ بهمن ۹۷

    ۱۲۷۲

    نه سیاه و نه مثل کوری، سفید. که نابینایی‌های گاه و بی‌گاه من قرمزه. خونی که میپاشه روی ذهنم. یک سامورایی کاتانا به دست و مغز من. شرحه شرحه شرحه

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۲ بهمن ۹۷

    بهم گفت چقدر روحت رنگارنگه

    حالت روحیم توی این سالها هیچ وقت به سیاهی نرسیده. شاید خیلی قابل بیان نباشه ولی همیشه یه ته رنگی مونده تهش. سورمه‌ای و خاکستری خیلی تیره شده ولی هیچ وقت سیاه نشده. اینه که نمیتونم توی نوشتن از یه جایی بیشتر پیش برم. البته هنر الزاما نتیجه‌ی درد نیست. می‌تونه نتیجه‌ی کنجکاوی،‌ حوصله‌سررفتگی، استعداد، به دنبال پول بودن یا هر چیز دیگه باشه، ولی من در حال حاضر فقط سیاهی رو نقطه شروع نوشتن می‌دونم.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۲ بهمن ۹۷

    ۱۲۶۸

    حس تیز تحقیرشدن؟ کودک درونم اشک توی چشماش حلقه زده و پاهاشو به زمین میکوبه و جیغ و داد می‌کنه که چرا داره بهش بی‌توجهی میشه ولی من باید لبخند بزنم و شام بخورم و بگم بابا دستت درد نکنه که این جوجه‌ی ترش رو داریم تو قلب شهر، فشرده شده میان هزاران نفر، با سروصدا و انواع آلودگی‌های صوتی و نوری و میکروبی، میخوریم. لبخند زدن با وجود سردردهای کورکننده کار سختیه، اگه تو نباشی. و تو نیستی. دیگه نیستی.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۱ بهمن ۹۷

    ۱۲۶۷

    به زیبایی خاموش شدن یک اتش سهمگین که ساختمان ۱۹ طبقه‌ را در خود بلعید، خاکستر عشق تو را باد میبرد؟

  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۰ بهمن ۹۷

    ۱۲۶۵

    و اما سردردهای هرروزه

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۹ بهمن ۹۷

    همیشه

    سردرد و حالت تهوع و سردرد و حالت تهوع.

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۸ بهمن ۹۷

    ۱۲۶۱

    تو برایِ من چیزی هستی شبیه دریا 
    بر من چیره می‌شوی
    مجذوبم می‌کنی
    شیفته‌ام می‌کنی
    حتی در عین حال 
    ترس در دلم می‌نشانی 
    از بی‌حدی‌ات واهمه دارم . . .
    کافکا
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۷ بهمن ۹۷

    ۱۲۶۰

    تا آخر عمر
    درگیر من خواهی بود
    و تظاهر می‌کنی که نیستی
    مقایسه تو را
    از پا در خواهد آورد
    من می‌دانم به کجای قلبت
    شلیک کرده‌ام
    تو دیگر
    خوب نخواهی شد...
    افشین یداللهی
     
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۷ بهمن ۹۷

    ۱۲۵۹

    دست بگشا دامن خود را بگیر
    مرهم این ریش، جز این ریش نیست
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۷ بهمن ۹۷

    از عمق وجود خوشحال بود وی

    بچه‌ها گفتن صبا چه خبر. گفتم واقعا خوشحالم. گفتن چرا. گفتم بدبختی جدید نداشتم امروز. باورتون میشه؟ همه بهم تبریک گفتن و برام آرزوی خوشبختی کردن :)) یه مشت حیوونکی دور هم جمع شدیم.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۵ بهمن ۹۷

    دیگه وقت برگشتنه صبا خانم

    خبر خوب اینکه صبا خانم میخواد برگرده به آغوش اسلام و همه دست و جیغ و هورا. قطعا سخت خواهد بود و تلاش زیادی میخواد ولی منِ واقعی مگه همون آدم مومنه‌ی معتقد نبود؟ و مگر نه اینکه آدمی در رنج آفریده شده و باید دهانش صاف شود؟ چرا دیگه.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۵ بهمن ۹۷

    ۱۲۵۰

    خوبی این ترم این بود که من فهمیدم هیچ وقت نباید قسمت زیادی از انرژیم رو روی یک نفر سرمایه‌گذاری کنم.

  • ۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۴ بهمن ۹۷

    ۱۲۴۹

    سلام بر معده دردهای عصبی و تنهایی میان تاریکی خانه به خود پیچیدن ‌

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۴ بهمن ۹۷

    ۱۲۴۷

    یه بازه‌ای در زندگیم بود، دبیرستانی که بودم، همه میگفتن چقدر پسری. موهام کوتاه کوتاه بود و خیلی اهمیتی به چیزی نمی‌دادم. لحن صحبت کردنم با الان متفاوت بود و رفتارایی که به عنوان رفتار خانمانه شناخته میشه نداشتم. الان که دانشجوام و موهام بلند شده لاک و رژ می‌زنم و لحن حرف زدنم تغییر کرده بازم آدمایی پیدا میشن که بگن چقدر دختری یا هنوز بگن چقدر پسری. دختر بودن و پسر بودن یه طیفه که ته نداره به نظرم. کلا هر جور باشی یکی ایراد میگیره. گور بابای همشون. و اما سوالی که پیش میاد اینه که آیا اصلا امر مطلقی در جهان وجود داره؟

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۳ بهمن ۹۷

    ۱۲۴۶

    در نمیدونم چیکار کنم بازه‌ی زندگیمم. اما مگه بیست سالگی همین نیست؟

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۳ بهمن ۹۷

    1243

    بعد از سالها زندگی مشترک هنوز یکدیگر را دختر و پسر صدا میزنند. دوستی عمیق در جریان بین آن‌ها

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲ بهمن ۹۷

    the urge

    i always feel the urge to help people with their problems even when i cant do a damn thing. i always insist on helping and i end up hurting my self instead. its so pathetic and admirable at the same time, you know?

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲ بهمن ۹۷

    ۱۲۴۰

    باید برم در تک تک وبلاگ‌هایی که توشون کامنت گذاشته بودم رو بزنم و بگم این همونه، خودشه. فقط بسته‌بندیش عوض شده.

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲ بهمن ۹۷

    ناکامل

    همچون کودکی گریستم
    همان‌ اندازه بی‌خود
    همان اندازه بیهوده، بی‌‌دلیل
    چنان به ناحق از تو دورم که...
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱ بهمن ۹۷

    ۱۲۳۲

    و اما من فهمیدم میزان زیادی از اونایی که وبلاگمو میخوندن با آدرس پیدام میکردن. دیگه نذارین ادرسو عوض کنم -_-

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱ بهمن ۹۷
    مدام. [م ُ ] (ع اِ) باران پیوسته
    آرشیو مطالب