اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

۱۵ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

۱۷۱۱

شاید همه چی واقعا یه بازیه برام. گیجم هنوز.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۸ دی ۹۸

    یک سری غرهای نامعلوم و نامفهوم

    مطمئنم که اتفاق بدی افتاده. اتفاقی مثل شناخته شدن، دیده شدن، درک شدن. برام مهمه؟ نه. فقط امیدوارم که تموم شه. این بخش از زندگی برخلاف میلم (یا شایدم دقیقا با میل خودم) بیش از اندازه کش اومده. وقتشه از این برهه‌ی بد گذر کنم. با اینکه وابستگیا دست و پامو بستن. باید سنگامو با خودم وا بکنم. می‌خوام یا نمی‌خوام؟ همه چی برام یه بازیه؟ کاش یکی بود از بیرون میزد تو گوشم تا حواسم سر جاش بیاد. گیج و سردرگمم.

    مطمئن نیستم.

    می‌خوام یه مشت بزنم تو صورتم.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۷ دی ۹۸

    مرگ درون

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۴ دی ۹۸

    ۱۷۰۸

    همه چیز به طرز ناامید کننده‌ای یکسانه. دانشجو نمیدونه چی میخواد و مطالبه‌اش چیه فقط توی یه جو احساسی قرار میگیره و شعار مرگ بر این و اون میده. آخه رئیس دانشگاه بنده خدا چجوری می‌تونه استعفای سران قوا رو واسه تو برآورده کنه. راستشو بخواین بعضی وقتا فک میکنم نکنه حقمونه این همه ظلم. از بس خودمون احمق و بی‌مصرفیم. غم منو گرفته از این جو غیر منطقی حاکم بر تمام انسان‌های دانشگاهم.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۴ دی ۹۸

    1707

    با احتساب امروز که هنوز شروع نشده برام، چهار روزه دارم گریه میکنم و نمی‌دونم چیکار میشه کرد. با تمام وجود می‌خوایم یه کاری بکنیم ولی ذهنمون خالیه. ما که قراره بمیریم میخوایم باارزش بمیریم. این استیصال داره خفه‌امون می‌کنه.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۲ دی ۹۸

    ۱۷۰۶

    دیدی گفتم...

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۱ دی ۹۸

    عزادار

    تو کمتر از سه ماه ۱۷۰۰ تا ایرانی کشته شدن.

    آدم از این درد بمیره رواست.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۱ دی ۹۸

    ۱۷۰۴

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • جمعه ۲۰ دی ۹۸

    خواهش‌های نفسانی

    آروم بگیر هیولای بی‌رحم وحشی.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۰ دی ۹۸

    ابراهیم تنها

    به سر بریده‌ی اسماعیل گنگ و خاموش نگاه میکنم. خدا این بار کمی دیر جنبید

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۰ دی ۹۸

    روز اول

    با اینکه تو بدنم احساس ضعف میکنم و دستام میلرزه حالم خوبه. احساساتم کامل خاموش شده و میتونم روی چیزی که میخوام تمرکز کنم. دیگه عصبانی نیستم و این حس خوبی بهم میده.
  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۰ دی ۹۸

    وقتشه، وقتشه رفتن، وقتشه.

    دیگه می‌خوام شروع کنم. باید به نسخه‌ی بهتری از خودم بدل بشم. وقتشه.

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۵ دی ۹۸

    خواب بعد از چهارمین شب

    خواب دیدم که خیره شدی به چشمام و دستمو گرفتی و یه شیشه‌ی شکسته‌ی تیز برداشتی و کشیدی کف دستم تا خون بیرون زد. دستمو بالا گرفتی که جوشش خون رو همه ببینن و گفتی حالا دیگه تو آزادی. اگه اینجا بمونی انتخاب اشتباه خودته. نگاهت ترسناک بود. میخواستم برم ولی پاهام بسته شده بود. معنی نگاه ترسناکت رو متوجه شدم. شیشه‌ی بریده رو ازت گرفتم و سعی کردم پاهامو قطع کنم (چرا به ذهنم نرسید بندای اسارت رو جدا کنم؟) به استخون رسید و من ناتوان و خونین و ضعیف تو بغلت افتادم.

    صبح که بیدار شدم کف دستم و ساق پام خیلی عجیب می‌سوخت.

  • ۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۲ دی ۹۸

    ۱۶۹۶

    دیشب اولین رسیتالم رو رفتم. به طرز شگفت‌آوری خوب خوندم و باعث تعجب همه‌ی شرکت‌کنندگان و استادم و خودم شدم :)) انگار که واقعا صحنه واسه من یه قابلیت خوب داره.

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • شنبه ۷ دی ۹۸

    نوسان

    دوباره مودم عوض شده و دارم کارایی میکنم که شاید خیلی دوست نداشته باشم. ارومم ولی.
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۶ دی ۹۸
    مدام. [م ُ ] (ع اِ) باران پیوسته
    آرشیو مطالب