از چیزهایی که آرومم میکنه میشه به بوی کسایی که دوستشون دارم اشاره کرد.
از چیزهایی که آرومم میکنه میشه به بوی کسایی که دوستشون دارم اشاره کرد.
تو چارباغ زیر شر شر بارون راه میرفتیم و موش آب کشیده شده بودیم و میخندیدیم :) امشب باید یادم بمونه.
دچار پیچیدگی شدم و همهاش تقصیر خودمه. روابط بیهوده، درسای بیهوده، بازیهای بیهوده. باید برم مشهد.
من همینجا قول میدم که رو تفکر نقادانهام کار کنم و اجازه ندم بحث به بیراهه بره. قراره آب پاکی رو بریزم رو دستاش دیگه. استرس ندارم.
دارم به چشمام التماس میکنم که باز بمونن چون دارم از دست میرم کم کم. امروز روز بزرگی بود. تشکیل شده از سیالات و الی و م. و دعوا و دعوا و دعوا و دلجویی و توجیه و معادلات و کوئیز و کارگاه و آواز و عکس و فیلم نسبیت خاص و... هنوز تموم نشده. تموم شو لعنتی :))
گاهی باید افسار اسب درونم را بکشم و جلوی یورتمه رفتنش را بگیرم. افسوس و و صد افسوس که در دستانم جانی نمانده و رمقی برای جنگیدن با خودم ندارم.
یه مونولوگ سیاسی پیدا کردم میخوام واسه شب یلدا اجرا برم اصلا هم واسم مهم نیست که تایم داریم یا نداریم یا هر چی.
البته اونقدرم سیاسی نیست صرفا یه اشاراتی به ۸۸ داره.
پشت بام از بهزاد آقاجمالی