دیروز واسه اولین بار تنها پشت ماشین نشستم. قرار بود عمل باشکوهی باشه ولی به گوجه خریدن ختم شد.
دیروز واسه اولین بار تنها پشت ماشین نشستم. قرار بود عمل باشکوهی باشه ولی به گوجه خریدن ختم شد.
دارم زیر تکالیف بسیار و ویدئوهای ندیده و کتابهای نخوانده و فیلمهای چشمانتظار و دلتنگی برای عالم و آدم له میشوم. کیست که مرا از این برزخ تنهایی نجات دهد؟
پ.ن من و نگار تصمیم گرفتیم هر چه سریعتر تشکیل خانواده بدیم. از پسرهای خنگ و خُنُک و بچهبازیهایی که حتی خودمون هم درگیرش شدیم خستهایم و به نظرمون وقت پیدا کردن مردی شده که کنارش بشه برنامه ریخت.
من اگر میتونستم اِلمان صبر رو به زندگیم اضافه کنم الان کجاها که نبودم -_-
_ عزیزم باید یکم دور بشیم.
+ چقدر؟
_ بینهایت. برو گمشو. فرااار کن فراااااااار.
پ.ن خندهدارترین مکالمهی قرن رو با نگارم داشتم دیشب. چه خوبه که هست. میگفت بعضی زوجا احتیاج دارن زمانهایی رو دور از هم بگذرونن، بعضیا یه هفته، بعضیا یه ماه. واسه من تا آخر عمرمه و دیگه نمیخوام صداتو بشنوم.
دیگر مهری در دل حس نمیکنم مگر به نزدیکانم که شمار آنان از انگشتان دو دست فراتر نرود.
نمیتونم هویتم رو پیدا کنم. یکی بیاد دستمو بگیره راهو نشونم بده.
چقدر خوبه آدم استاد بالا سرش داشته باشه...
برای رسیدن به خودت.
حرف مردم؟ خدایا رها کن منو.
پاهایم را بغل کردهام. چشمهایم را بستهام اما از پشت پلکهایم باد را میبینم که با برگهای سپیدار بازی میکند. سپیدار بلند و تنومند و مهربانم. موهایم را در گوشهایم چپاندهام که صدای نفس کشیدن چشمه را نشنوم اما از پشت طرههای مو خندههای آب را میشنوم. اینجا مکان امن من است. من و سپیدار و چشمه. تا ابد. سبزهها از موی من درست شده و برگهای سپیدار پیچ در پیچ در پیچ در هم گره خورده. چشمان چشمه، آبی و جان افزاست. دستهایم ریشههای سپیدار شده و اشکهایم دم و بازدم چشمه را تامین میکند.