اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

۳۰ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

کودک توجه طلب درونم

اومدم دانشگاه بشینم درس بخونم مثلا :)) از صبح فقط دارم میچرخم واسه خودم ببینم دنیا دست کیه :)))
خانم خ. مسئول دفتر دانشکده چقدر مهربون و قند عسله :) امروز که مانتو زرده رو واسه بار اوله پوشیدم بهم گفت خیلی قشنگه و روزشو شاد کردم :)))) 

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۹ ارديبهشت ۰۰

    ۱۹۳۱

    امروز قراره برم دانشگاه
    پناه میبرم به خدا از شر هجوم خاطرات

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۸ ارديبهشت ۰۰

    1930

    وای بچه‌ها انقد اعصابم خرده که اصن ایناها (دست در حال لرزشش را نشان میدهد)

    پ.ن امتحان طراحی قالبم رو هم خوب دادم. حالا اعصابم ارومه :)

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۰۰

    1929

    حالم خوب نیست.
    دیروز به مهندس هـ. پیام دادم که تو شرکتشون برای من موقعیت کاراموزی ایجاد کنه. البته هدفم صرفا این بود که یه کلیتی از شرکتشون دستم بیاد نه اینکه قطعا اونجا برم ولی رفته بود بنده خدا رو زده به مدیر اون بخش و الان باید اونجا برم مثل اینکه :))
    نفس تنگی دارم و دلیلش رو نمیدونم.
    دیشب از سردرد وسط کلاس تحلیل نمایشنامه بیهوش شدم.
    ارزوی مرگ میکنم به طور کلی و چند روزه نمازامو نخوندم.
    با خودم قهرم.
    چهارشنبه میرم پیش خانم ط. ببینم چی میشه.
    امروز دوتا امتحان دارم. طراحی قالب و کنترل.
    امتحان ترمو 2ی دیروز رو هم خوب دادم راضیم.
    دیگه جونم براتون بگه... هیچی. همینا.
  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۰۰

    بازگشت به فطرت

    دیگه واقعا عیدتون مبارک :)
  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۳ ارديبهشت ۰۰

    1926

    ادم میتونه از درد پشت زانوی سمت چپ بمیره؟

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۳ ارديبهشت ۰۰

    روزی که عید نبود

    داستان از اونجا شروع شد که همه مراجع گفتن فردا عیده به جز سیستانی جون :') من که دلیل پزشکی دارم نمیتونم بگیرم ولی مامانم انقلاب کرد و گفت نه! من فردا روزه نمیگیرم. میخوام روز تعطیل کنار خانواده‌ام جوج بزنم. این شد که ما ساعت یه ربع به 8 شال و کلاه کردیم و رفتیم که 24 کیلومتر از وطنمون خارج شده باشیم. سر ماشینو همونجوری صاف که از پارکینگ اومد بیرون دیگه کج نکردیم و مستقیم رفتیم تا ناکجا ولی وسط راه یادمون اومد که عه، چه خوب میشد اگه روز عیدی (!) بریم یه سر به خاک پدربزرگم بزنیم. این گونه ما سر ماشین رو 180 درجه کج کردیم و دور زدیم از یه مسیر دیگه رفتیم. رفتیم رفتیم تااااااا ساعت 10 هنوز خونه نرسیده بودیم. دیگه اومدیم صبحانه خوردیم و خواستیم ولو شیم که من یادم اومد دیروز با دوستم قرار پیاده روی گذاشته بودم. هیچی اقا. دوباره بلند شدم و این دفعه تنهایی شال و کلاه کردم و پیاده تو این سگ پزون اصفهان رفتم و رفتم تا رسیدم به در خونه دوستم. یه مسافت وااااااقعا طولانی رو پیاده رفتیم. از خیابونای درخت کاری شده گذشتیم، از کویر گذشتیم، از دریا، از کوه بالا رفتیم، از بالای دشت قل خوردیم اومدیم پایین تا رسیدیم به بستنی فروشی مد نظر :)))) بالاخره بعد از این همه پیاده روی باید یه جایزه داشته باشیم یا نه؟ نفری یه کیلو بستنی خریدیم و برگشتیم به سمت اشیانه. حالا یه کیلو بستنی با شصت کیلو مانتو و شال و بند و بساط و استینک و 100 کیلو ماسکِ داخل‌هواشرجی همه اویزونمونه و هوا هم گرم وحشتناکه و ما هم داریم خودمونو رو اسفالت میکشیم و میبریم جلو. اندکی مونده به کوچه‌ی ما و من میتونستم بپیچم و برم و دوستمو قال بذارم ولی دوستم دستمو خوند :) گفت بیا بریم تو این مغازهه. لوازم ارایشی. شاید 40 سال توی همون مغازه کارمون طول کشید. شایدم بیشتر. 42 سال. اخرم فقط دوتا ریمل ابرو گرفت. تا اومدیم از مغازه بریم بیرون پدر گرامیم زنگ زد که دخترم نیم کیلو گوجه خیار بگیر :) دوباره برگشتیم رفتیم تا خیابون بالایی واسه نیم کیلو گوجه خیار.

    خیلی گرم بود. خیلی. حس میکنم انقد اب بدنم تبخیر شده که رو مرز خشک شدگی قرار دارم

    مسلمونا عیدتون مبارک خلاصه :*

  • ۱
  • نظرات [ ۳ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۳ ارديبهشت ۰۰

    1924

    دلم میخواد برم زیر یه میز کوچولو و تا ابد گریه کنم ولی امتحان دارم و باید بخونم
  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۰۰

    1923

    این چند روز انقدر کار دارم که قاعدتا نباید وقت سر خاروندن داشته باشم ولی یا خوابم یا تو اینستا دارم میچرخم :/
  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۰۰

    1922

    بچه‌ها اگه من بخوام بلاگر شم یوتوب یا اینستا، حمایت میکنید؟

    حس میکنم میتونم موفق شم. بلاگر خوبی میشم قول میدم :)) از اینا که صبحانه و عصرانشونو استوری میکنن نمیشم.

  • ۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۹ ارديبهشت ۰۰

    1921

    میخوام یه داستان جدید بنویسم. صبا جون تو رو خدا وسطش ول نکن
  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۸ ارديبهشت ۰۰

    1920

    امشب برای یافتن دوست و همراه خوب و کسی که بفهمه دغدغه‌هام رو دعا میکنم.

    التماس دعا

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۵ ارديبهشت ۰۰

    خانم مهندس

    امروز صبح ساعت 8.5 از مامان پرسیدم چند شنبه‌س و با فکر اینکه ساعت 9 نوبت دکتر دارم بدو بدو رفتم تا سر خیابون. بیمارستان به خاطر تعطیلی فقط پزشک عمومی داشتن. کلی شاکی و دلخور برگشتم خونه و دیدم نوبتم واسه فرداس.

    منتظر کامنت‌های خسته نباشی دلاور و خدا قوت پهلوان شما عزیزان هستم.

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۴ ارديبهشت ۰۰

    1918

    خدا رو هزار مرتبه شکر برای رفتن ادمای نامناسب از زندگیم.

    خدا رو شکر برای سلامتی خودم و خانواده‌م.

    خدا رو شکر برای دوستای خوبی که دارم.

    خدا رو شکر برای دانشگاه و رشته‌ام.

    خدا رو شکر که بهم اجازه داد برگردم.

    خدا رو شکر برای وجود توبه.

    خدا رو شکر برای امام زمان مهربانم.

    خدا رو شکر برای آل محمد.

    خوشحالم.

  • ۲
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱۳ ارديبهشت ۰۰

    سبحانک

    اسمون امروز انقدر قشنگه که قربونت برم خدای خوشگلم چی افریدی.
  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۲ ارديبهشت ۰۰

    1916

    امشب شب قدره؟
    همین دیشب دعای ورود به ماه رمضان خوندم که :(

    از این ماه رمضان چی با خودم میبرم؟

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۱ ارديبهشت ۰۰

    1915

    حرفی برای گفتن نیست.؟

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۱ ارديبهشت ۰۰

    1914

    بینندگان عزیز، به گیرنده‌های خود دست نزنید.
    من از چادگون در خدمت شما هستم. اینجا هوا خیلی خوبه. فقط مشکل اینه که شنبه امتحان دارم. با ادمای محبوبم :)) خانواده‌ی خودم و خاله م. زندگی زیباست.

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۹ ارديبهشت ۰۰

    تواصی

    دیروز تو گلستان شهدا راه میرفتم و بارون ریز هوا رو خوب کرده بود.
    نم نم داره بارون میاد
    بازم داره مهمون میاد
    به قلب خسته جون میاد
    وای وای وای
    داره از راه دور میاد
    با تابوتی از نور میاد
    برا روز ظهور میاد
    وای وای وای
    ...
    شهید گمنام سلام
    خوش اومدی مسافر من
    شهید گمنام سلام
    پرستوی مهاجر من
    صفا دادی به شهرمون

    پ.ن این هفته نتونستیم رشد کنیم. چرت و پرت گفتیم بیشتر. فاطمه برامون پاستا درست کرده بود اورده بود. با یه یادداشت کوچولو. دلمو برد واقعا. تا حالا کسی اینجوری بهم محبت نکرده بود. خیلی جالب بود.
  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۹ ارديبهشت ۰۰

    1912

    یه ترکیبی از جوونی بهرام بیضایی و پارسا پیروزفر و ایان سامرهلدر
    اینو بذار جلوی هر جنسیتی چه زن چه مرد. عمرا نه نمیگه
  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۸ ارديبهشت ۰۰

    1911

    رستنی‌ها کم نیست،
    من و تو کم بودیم،
    خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم!

    گفتنی‌‌ها کم نیست،
    من و تو کم گفتیم،
    مثل هذیان دم مرگ،
    از آغاز چنین درهم و برهم گفتیم.

    دیدنی‌‌ها کم نیست،
    من و تو کم دیدیم،
    بی‌سبب از پاییز
    جای‌ میلاد اقاقی‌ها را پرسیدیم.

    چیدنی‌ها کم نیست،
    من و تو کم چیدیم،
    وقت گل دادن عشق روی دار قالی‌،
    بی‌سبب حتا پرتاب گل سرخی‌ را ترسیدیم.

    خواندنی‌‌ها کم نیست،
    من و تو کم خواندیم،
    من و تو ساده‌ترین شکل سرودن را در معبر باد
    با دهانی‌ بسته وا ماندیم.

    من و تو کم بودیم،
    من و تو اما در میدان‌ها
    اینک اندازه‌ی ما می‌خوانیم!
    ما به اندازه‌ی ما می‌بینیم!
    ما به اندازه‌ی ما می‌چینیم!
    ما به اندازه‌ی ما می‌گوییم!
    ما به اندازه‌ی ما می‌روییم!

    من و تو
    کم نه، که باید شب بی‌‌رحم و گل مریم و بیداری شبنم باشیم!
    من و تو
    خم نه و درهم نه و کم هم نه، که می‌باید با هم باشیم!
    من و تو حق داریم
    در شب این جنبش نبض آدم باشیم!
    من و تو حق داریم
    که به اندازه‌ی ما هم شده با هم باشیم!
    گفتنی‌‌ها کم نیست!


    نجواها
    ترانه: شهیار قنبری
    آهنگساز: اسفندیار منفردزاده
    صدا: فرهاد مهراد

    گوش بدین

  • ۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۷ ارديبهشت ۰۰

    گل بنوش

    راستشو بخواین من از گذشته‌ام خجالت‌زده نیستم. درسته به نظر شخصیت الانم اشتباه کردم ولی شخصیت اون موقعم مشکلی با اتفاقاتی که افتاده نداشت. امروز چندتا از دوستامو دیدم و داشتم از معیارای همسر اینده‌ام میگفتم که دوست دارم ادم مذهبی‌ای باشه یکیشون پرسید یعنی تو مذهبی‌ای؟ گفتم اره گفت یعنی اسلامو قبول داری؟ گفتم اره گفت پس چرا فلان کارو کردی.
    گفتم اشتباه کردم. ادم بزرگ میشه و عقایدش تغییر میکنه. من هم بچه بود هم اندازه‌ی الان مذهبی نبودم.
    راضی‌ام از جوابی که دادم ولی کاش لحنم یکم محکم‌تر بود.
  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۶ ارديبهشت ۰۰

    1909

    امتحان کنترل دیروز رو جوری چیز کردم که سلام بر کنترل در ترم 9 کارشناسی اصن
  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۶ ارديبهشت ۰۰

    1908

    سلام بر کنترل خطی، این درس سخت دوست داشتنی.
    امیدوارم امتحان امروز سخت نباشه. برنمیتابم واقعا.
    death note رو شروع کردم. از نظر روحی احتیاج به سریال داشتم که با شخصیتاش ارتباط بگیرم.
    این مدت به ازمایش و دکتر و اینا گذشت. MRI دادم، یه کیلو ازم خون گرفتن واسه ازمایش، سونوگرافی واسه سنگ کلیه، رحمم هم که داره بازی درمیاره
    همش هم واسه بی تحرکیه.
    از فردا میرم پیاده روی
    تو راه چی گوش بدم؟ نظر خودم سخنرانی یا پادکسته
    کتاب صوتی دوست ندارم
    اهنگم خستم میکنه. انگار هیچی باب میلم نیست
    اگه چیزی به ذهنتون رسید بگین.
  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۵ ارديبهشت ۰۰

    اسب حیوان نجیبی است

    عبدالرضا کاهانی عزیزم،
    هنر شما و سینمایی که میسازید مورد تحسین و تائید من است.

    بی حسی موضعی،
    فیلم مضحکی که از اسب حیوان نجیبی است ساخته شد. و رسما وقتمون رو تلف کرد.
  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۴ ارديبهشت ۰۰

    1906

    داد و فغان از کمردرد بی‌امان
  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۴ ارديبهشت ۰۰

    بهار

    پنجره‌ی اتاق رو که باز میکنم یه نسیم بهاری دل انگیزی میاد که هر آن ممکنه جامه بدرم و برم لب جو بشینم و گذر عمر ببینم
  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • جمعه ۳ ارديبهشت ۰۰

    1904

    خب خدا رو شکر که اون روزای تاریک هم گذشت و دوباره میتونم نفس بکشم. واقعا مرده بُدَم زنده شدم. حالا دولت پاینده نشدم هنوز ولی بازم قابل قبوله.

    «نفرت از خود» که تبدیل به یه گرگ وحشی درنده شده بود و داشت تقریبا منو میکشت با داروها، تبدیل به یه سگ پاکوتاه نمایشی شده و خیلی جدیش نمیگیرم دیگه.

    بیچاره خانواده‌ام. تو این چند روز چی کشیدن. احساس گناهم با اینکه تاثیرش کم شده ولی هنوز زیاده و سر جاشه و منتظر یه قصور از منه که رسما به صلابه بکشتم.

    دیگه پروفسور حسابی و سمیعی و اینا هم بیان من قرصامو قطع نمیکنم.

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۳ ارديبهشت ۰۰

    1903

    چقدر باید ادم احمق و بیشعور باشه که به بیمار ساعت 8 نوبت بده و خودش ساعت 10 بیاد؟ واقعا امیدوار تمام دکترای اینجوری با سر برن تو اعماق جهنم و حزغاله شدنشون رو تماشا کنم.
    منم که فقط زورم به خودم میرسه و لات بازیام واسه خانواده بیچارمه. یه کلمه نگفتم حیوان مگه ما مسخره توییم از صبح با مثانه پر نشستیم اینجا.
    کلا معتقدم مردن بهتر از هر چیز دیگه ایه.
  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱ ارديبهشت ۰۰

    ۱۹۰۲

    یعنی چرا امروز یهو بازدید زیاد شده؟

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱ ارديبهشت ۰۰
    مدام. [م ُ ] (ع اِ) باران پیوسته
    آرشیو مطالب