«... خدایا، اشتباه کردم. دلمو به غیر تو باختم. نمیخوام تو قلبم جز تو و امام زمانت کسی باشه... »
«... خدایا، اشتباه کردم. دلمو به غیر تو باختم. نمیخوام تو قلبم جز تو و امام زمانت کسی باشه... »
پاهایم را بغل کردهام. چشمهایم را بستهام اما از پشت پلکهایم باد را میبینم که با برگهای سپیدار بازی میکند. سپیدار بلند و تنومند و مهربانم. موهایم را در گوشهایم چپاندهام که صدای نفس کشیدن چشمه را نشنوم اما از پشت طرههای مو خندههای آب را میشنوم. اینجا مکان امن من است. من و سپیدار و چشمه. تا ابد. سبزهها از موی من درست شده و برگهای سپیدار پیچ در پیچ در پیچ در هم گره خورده. چشمان چشمه، آبی و جان افزاست. دستهایم ریشههای سپیدار شده و اشکهایم دم و بازدم چشمه را تامین میکند.
_ بعضی وقتا بحث انتخاب بین منطق و حس نیست. انتخاب بین لذت و منطقه. اون الان داره لذت میبره. حس خاصی شاید نداشته باشه به امیر. ولی داره لذت میبره.
«... از معجزات شیخ ما این است که من از صبح دلم عدس پلو با کیشمیش نذری میخواست. شب یکی از ماشین پیاده شد داد بم. به همین ناگهانی...»
«...خب داشتم میگفتم ببین من فکر میکنم ما برای انجام هرکاری جدا از هدف کلی و ظاهریای که داریم یه هدف کوچولوی پنهان هم داریم. خودمو مثال بزنم. تنها دلیلی که میام بیان اینه که «دچار باید بود» پست گذاشته باشه و من از خوندنش لذت ببرم. تنها دلیلی که اینستا رو باز میکنم، دیدن استوریای میلاد کالفیده. یا تو پیمان رو در نظر بگیر. تنها دلیلی که کتاب میخونه استفاده از جملاتشه :| عَرِض چرا ویالون میزنه؟ چون دخترا جذبش میشن :| ولی ما وانمود میکنیم که این کارا رو برای هدف کلیای که براش در نظر گرفته شده انجام میدیم...»
_ don't chase him. Make him chase you.
+ شرمنده. ما مث شما چیس متریال نیسدیم.
«میدونی من فک میکنم که نماز مثل تمرین تئاتره. سر تمرین باید تمرکز داشته باشی، واسه چند ساعت همه ی داستانای دیگه رو بندازی دور. تنها چیزی که تو ذهنت بمونه کشش عضلاتت باشه. نماز دقیقا مثل تمرین تئاتره. واسه چند دقیقه باید هرچی هست و نیست رو بریزی دور، بری با خالقت حرف بزنی. ببین خیلی چیز ساده ایه. اینکه مثل تمرینت به نمازتم عشق بورزی و لحظه شماری کنی که صدات بزنن بری. یکی میگفت یه نفر وقتی صدای اذانو میشنوه صدای یه دعوت شخصی رو میشنوه. گور بابای هر کاری که داری قبل از اذان میکنی. خیلی چیز قشنگیه، نه؟»
«...با توجه به حرف تو وقتی واسه نماز خواندن اذان و اقامه میگیم درواقع داریم تمرکز لازم برای تمرین تئاترو به دست میاریم، نه؟»
«...البته که نماز و تمرین قابل قیاس نیست. ولی جفتش حال منو به شدت خوب میکنه...»
قسمتهایی از گفتوگوی ما
تو سزاوار یه نگاه از سر شیفتگی زیادی.
«من نظرم اینه که برای تابو شکنی هم حدی وجود داره. ببین ما الان دنبال شکستن این تابو هستیم تا به چی برسیم؟ افرین به جامعه ی بدون این مشکلات. خب. حالا ما الگومون چیه برای این مسئله. امریکاس فرضا. اگر که امریکا یا همون الگوی اصلی نبود، به نظرت به فکر ما میرسید که اینا یه سری مسئله ی بی اهمیته که الکی بزرگش کردن و ما باید اینو تغییر بدیم؟ نه دیگه! نمیرسید. حرف من اینه که ما داریم اینا رو تغییر میدیم که به اون برسیم. حالا اگه همه چی تغییر کنه چی؟ فرهنگ کل دنیا بشه مثل امریکا (به فرض). به نظر من اصلا قشنگ نیست. قشنگی دنیا به همین تفاوتاشه دیگه. من میگم باشه حق با ماست اینکه پریود یه تابوعه و باید شکسته بشه درسته. ولی مثلا رابطه ی جنسی قبل از ازدواج چی؟ یا مثلا...»
کنج عزلت بگزینیم؟
نه مرد اونه که بمونه و حقیقتو پیدا کنه
من کلا از حرفای خودم خوشم میاد . چی کار کنم خوب خودشیفتم