۱۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است
خب ما نیت رو میذاریم بر اینکه نمیتونسته جواب بده.
ولش کن اگه میتونست جواب میداد دیگه.
ای کاش کسی باشد، که برای یک صبای عاشق تئاتر کتابهای تخصصی آن را بگیرد :)
-
صبا
-
چهارشنبه ۲۷ شهریور ۹۸
این چیزهای کوچیک که وسط زندگی روزمره منو عصبی میکنن چه تاثیری روی بقیه دارن؟ مثلا صدای کسی که هر روز صبح توی اتوبوس بلند بلند با دوستش صحبت میکنه و نظرات مزخرفش رو فریاد میزنه. یا صدای نفس کشیدن کسی که سر کلاس بغل دستم نشسته و عادی نفس نمیکشه. گره خوردن پرچمی که بالای در یه خونه نصب شده. خاکی شدن دستام. البته الان که دارم ریز ریز میگم احمقانه به نظر میرسه ولی اینا میتونن منو تا سر حد حملهی عصبی ببرن. بستگی به موقعیت روحیای که قبل از اون مرحله دارم، داره.
مثلا دیروز صبح که خوشحال و پرانرژی و جوان ایرانی سلامی بودم تونستم صمیمیت بیجای یکی از همسرویسیها رو تحمل کنم ولی با رسیدن به ساعت ۱۳:۳۰ و افتادن کثافتترین اتفاقات ممکن، به کسی که مهمان بود و اومده بود از واحدامون بپرسه حتی نگاهم نکردم. البته درسته که بعد از فهمیدن مهمان بودنش شرایط عوض شد و من کل دانشگاهو پیاده نشونش دادم ولی آیا شأن انسانیای که داشت حکم نمیکرد از همون اول مثل یک حایوان! باهاش برخورد نکنم؟
پ.ن این خشم نهفته از کجا میاد؟
-
صبا
-
چهارشنبه ۲۰ شهریور ۹۸
در راستای پست قبل باید بگم که دلم نمیاد وقتی کسی چیزی ازم میخواد تا جایی که میتونم کمکش نکنم. حالا نمیدونم از سر عاطفهاس یا چی.
پ.ن آیم فیلینگ کلاستروفوبیک
پیمان پیمان
از علاقهی کسی به خودت سواستفاده نکن. مخصوصا وقتی واسش یه جوی خشک جابهجا نمیکنی.
صدای ویبرهی یه گوشی روی میز شیشهای
همینقدر اعصابمو بهم میریزی.
اولین بار طی سالیان متمادیه که برای شروع ترم جدید آرومم و هیچ هیجان خاصی منو از جا نمیپرونه. سالهای سال استرس و ترس و دلتنگی روزهای قبل از شروع دوبارهی تحصیل منو اذیت میکرد. امسال؟ هیچی. هیچ چی. حتی واسه انتخاب واحد مرگبارمون هم تقریبا مطمئنم چیزایی که میخوام گیرم میاد. با اینکه ساعتم آخرای زمانبندیه و خب :) عمومیا پر میشن تا اون موقع.
دیروز روز طولانی و عجیب و قشنگی بود. از پاسپورت و گواهی اشتغال به تحصیل تا دفتر اسناد رسمی قدیمی با آشنای دور. از گواهینامه تا ناهار رنگین و بینمک. از بیهوشی چند ساعتهی بیاختیار تا به موقع نرسیدن و عوض کردن سینما. از سرخپوست تا قصر شیرین. از نون خرمایی تا ساندویچ کالباس و از سینمای خالی خالی تا خانه کنتاکی خالی خالی و ایستگاههای چای خالی خالی. از لیمو و آلبالو و ساده تا بهارنارنج و بهلیمو و هل. از اتوکد تا کشتیسازی و از فاطمه تا متیوی ژاژخا که از حجاب من حس بدی نگرفت و سرافرازم کرد :)
من چقدر از فضای پرسیل دور شده بودم. وقت نوشتن یکی از پستای بلند بالای بانمک با وضعیت روایی افتضاحه :)))
پیمان پیمان
تو اتوبوس و هر مکان عمومیای دیگه وقتی با تلفن صحبت میکنی یواش باش بیمصرف.
از پوچی و بیهودگی زندگیام خستهام. از اینکه بعد از ۲۰ سال هنوز برنامهریزی درست بلد نیستم. از اینکه در ارتباط برقرار کردن با جمعهای زنانه مشکل دارم. از اینکه صدایم از حنجره میآید و از چهرهام. از همه چیز خستهام.
باید شروع کنم به آروم شدن برای فردا روزی که جماعت احمقی روبهروم نشستن و بلاهت بیپایانشون رو درمورد کار من فریاد میزنن.