اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

۳۷ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

واو اینجا چقدر چنج شده

غم وقت آزاد شدن یه زندانی سیاسی رو دارم که می‌بینه با وجود قربانی شدنش هیچی تغییر نکرده

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۳۰ آبان ۹۷

    ۱۰۹۶

    می‌خوام بگم اینکه من خودم رو برای تنها گذاشتن دوتا اکس لاور برای کادوی تولد و بغل و این چیزا -با وجود اینکه یکیشونو دوس دارم- ستایش می‌کنم، اصلا چیز بدی نیست.

    پ.ن مامان دیروز گفت اگه داری اذیت میشی انصراف بده برو چیزی که دوس داری بخون. (گفته بودم قبلا) من با مهدی حرف زدم درمورد انصراف‌. قانعم کرد که کارشناسی رو تموم کنم و برای ارشد برم تئاتر. گفت تو هر ورودی کارشناسی تئاتر نهایتا دو نفر آدمای خوبی میشن. بقیه عادین. گفتم خب من در خودم نمی‌بینم که بتونم یکی از اون خوبا بشم. گفت اتفاقا تو خیلی استعداد داری. انقدری که توی تو توانایی پیشرفت می‌بینم تو خودم نمی‌بینم.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۳۰ آبان ۹۷

    1094

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • دوشنبه ۲۸ آبان ۹۷

    ۱۰۹۳

    کی می‌دونه این سختی‌ها کی تموم میشه.

    حس می‌کنم دارم تو یه سریال ترکی واقعی زندگی میکنم.

    میام می‌نویسم چم شده. الان توان ذهنی روبه‌رویی با همه چیز رو ندارم

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۷ آبان ۹۷

    ۱۰۹۰

    قطعا همه‌ی این حال بد تقصیر خودم و گناهانمه.

  • ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۳ آبان ۹۷

    ۱۰۸۹

    من از تمام حسایی که نسبت بهش داشتم یه چیز یادم مونده. اینکه نگاهش linger نمی‌کنه. از روی من رد میشه و منو نمی‌بینه. دیروز چقدر خوشگل شده بودم و همچنان...

    اذیت میشم میبینمش. می‌خوام همه چی تموم شه واقعا.

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۳ آبان ۹۷

    چرخ زنان و اسکل‌وارانه

    من همین الان فهمیدم که فقط ۱۹ سالمه و هنوز بچم و می‌تونم اسکلانه در فضا گردش کنم :)

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۲ آبان ۹۷

    ۱۰۸۷

    دوست دارم برم تو خیابون و بلند بلند داد بزنم مشقاااام موندهههه. مشقاااام موندهههه. با ریتم لالایی شب به خیر کوچولو

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۲ آبان ۹۷

    به وقت پنج و نیم. درد من و بیداری تو.

    حرف که می زنی انگار
    سوسنی در صدایت راه می رود
    حرف بزن
    می خواهم صدایت را بشنوم،
    تو باغبان صدایت بودی
    و خنده ات
    دسته کبوتران سفیدی
    که به یک باره پرواز می کنند.
    تو را دوست دارم
    چون صدای اذان در سپیده دم
    چون راهی که به خواب منتهی می شود،
    تو را دوست دارم
    چون آخرین بسته ی سیگاری در تبعید...
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۲ آبان ۹۷

    عمقی

    از حال این روزا ننویسم که فقط گریه و زاریه. ولی از تصمیمم می‌تونم بگم. به رافا و نگار گفتم حواستون بهم باشه. دیگه می‌خوام تماسم رو باهاش قطع کنم. و سپس جناب دستیار کارگردان اومد تو کانون و گقت راستی بچه‌ها دوشنبه تمرین تئاتر جدیده ساعت چهار و نیم اینجا باشین. و ما سه تا این شکلی شدیم :) از این لبخند معمولیا نه ها. از اینا که از شدت سوختگی کاری جز لبخند زدن نمی‌تونی بکنی. نتیجتا این که من خیلی کم کانون میرم از این به بعد. کلاسامم کامل میرم. امتحانامم می‌خونم.

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۱ آبان ۹۷

    ۱۰۷۹

    اول هفته‌ای که با این غم سنگین شروع شه، شما ببین آخرش چیه.

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۹ آبان ۹۷

    ۱۰۷۸

    منِ جدیِ بی‌حوصله‌ی غمگینو کسی نمی‌خواد. همه فقط واسه شوخیا و مسخره بازیا دوسم دارن. اصن اه.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۸ آبان ۹۷

    1076

    اگه خواستین یه روز منو با بدترین شکنجه‌ی روحی بکشین آهنگ ما به هم نمیرسیمِ گوگوش رو برام بذارین. با این حال این روزا دارم همش گوشش میدم. کار جدیدی نکردین.

  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۸ آبان ۹۷

    ۱۰۷۵

    میگه شبت به خیر خوب بخوابی رفیق

    من هیچ من نگاه

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۸ آبان ۹۷

    در میان شلوغی‌ها، نشسته یک گوشه‌ی آرام

    ادم اگه دوتا امتحان و سه تا تکلیف و یه ارائه‌ و یه کوییز داشته باشه ولی حسشو نداشته باشه باید چه گلی بگیره به سرش؟ :))

  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۷ آبان ۹۷

    ما دخترانِ با معشوق‌هایمان به فنا رفتن هستیم

    گفتم نیلوج چهار حالت داره

    یا میگه نه و من به فنا نمیرم

    یا میگه نه و من به فنا میرم

    یا میگه آره و با هم به فنا میریم

    یا میگه آره و با هم ادامه می‌دیم.

    گفت چقدر سومی قشنگ بود.

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۶ آبان ۹۷

    ۱۰۷۰

    با استاد بزرگم، حامی، صحبت کردم و قرار شد برای اینکه بعدا حسرت کار نکرده رو نخورم برم واسه ممد شعر بخونم. تمام

  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۵ آبان ۹۷

    ۱۰۶۹

    خدایا چقدر دیدار تو نزدیکه و چقدر من گناهکار و کثیفم.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۵ آبان ۹۷

    ۱۰۶۶

    به نظرم آدم همونجایی که می‌فهمه بچگی کردن خیلی کیف می‌ده و هر چی دیرتر بزرگ شه به نفعشه، همونجا یهو بزرگ میشه. بزرگ نه. پیر میشه

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱۴ آبان ۹۷

    ۱۰۶۵

    من حاضرم تو اونی باشی که آرومش می‌کنه، فقط آروم شه. همین

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱۴ آبان ۹۷

    غیبت نکنین

    [کلاس علم مواد، ساعت ۱۵:۱۲]

    من: مه‌گل دختر فلانی رو ندیدی؟

    مه‌گل: ای نه. حالم ازش بهم می‌خوره مرتیکه رو.

    من: وای من یه کراش عظیمی از ترم یک روش داشتم.

    مه‌گل: صبا خره خاک تو سلیقه‌ات

    [همانجا، ساعت ۱۵:۳۴]

    فلانی: استاد میشه اینو یه بار دیگه توضیح بدین؟

    من: مه‌گل این که جلوی من نشسته :|

    مه‌گل: :|

  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۱ آبان ۹۷

    1062

    من فهمیدم که هر چی هم تلاش کنم نمیشه که نمیشه که نمیشه که نمیشه.

    گوگوش بخونه: ما به هم نمیرسیـــــــــم

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۰ آبان ۹۷

    ۱۰۶۱

    ببین کی دوباره دچار مصرف گرایی شده و یه مانتوی هشتاد تومنی که طرحش شکل سفره‌اس خریده.

    من

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۰ آبان ۹۷

    چگونه هنگام دل‌بردن از دلبر گند نزدیم

    گفتم تولدت مبارک. با اینکه تولد منو تبریک نگفتی نکبت.

    گفت چیزی که مشخصه رو نمیگن. تولد تو معلومه که مبارکه.

    خب من میخوام بگم که بله خر ذوق شدم. ولی تولد من روز عاشورا بود :)) وقتی می‌خواین مخ بزنین یکم ریز بشین تو حرفاتون.

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۹ آبان ۹۷

    1058

    ریچارد: برو و به دستش بیار. و میتونم یه نصیحت کوچولو بهت بکنم؟

    چندلر: حتما

    ریچارد: اگه به دستش آوردی، نذار از دستت بره. باور کن (پشیمون میشی)

    چندلر: ریچارد تو آدم خوبی هستی.

    ریچارد: میدونم. و ازش متنفرم.

  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۹ آبان ۹۷

    سرسختانه میگم درس قشنگیه

    کاش ریاضی مهندسی قشنگم یکم قابل فهم‌تر بود :)

  • ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۸ آبان ۹۷

    ۱۰۵۲

    میخوام بگم دقیقا قد آغوش منی. نه زیادی نه کمی. ولی متاسفانه نمی‌دونم ابعادت چقدره همسر جان :)))

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۶ آبان ۹۷

    حاصل خون

    من فک می‌کنم که ما همه از نظر روحی و استعداد سعادت یابی یکسان آفریده شدیم ولی از نظر موقعیت اجتماعی نه. ما زن‌ها جنس دومیم. دلیل نمیشه که تلاش نکنیم برای اصلاح وضعیت موجود ولی این نوع آفرینش ماست. و ما موجودات به فاک سگ. اونم سگ سیاه.

  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۶ آبان ۹۷

    ۱۰۵۰

    زندگی بعضیا رو که آدم می‌بینه دلش می‌گیره. درگیر روزمرگی‌های پوچ و پست. زندگی من یکی از اوناس؟ مسیر درستو بهم نشون دادن. وایسادم اول جاده و نگاه می‌کنم. میگم از محرم سال بعد آدم میشم. هر سال بدتر از پارسال...

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۶ آبان ۹۷

    بدجوری میتازونه اون لعنتی دوست‌داشتنی

    دیدین یه وقتایی زندگی میفته رو دور خندونمون وسط گریه؟

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • شنبه ۵ آبان ۹۷

    نکنه عقده‌ای شدم؟ :))

    مزه‌ی تبریک نگفتن تولد کسی که تولدتو تبریک نگفته.

  • ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • صبا
    • جمعه ۴ آبان ۹۷

    چگونه نقش خود را به خصلت‌های حیوانی‌اش برسانیم ۱۰۱

    قراره یک هفته مار باشم. با خصوصیات مار زندگی کنم و آخر هفته‌ی بعد مار بشم.

    خیلی می‌ترسم.

    هر نقشی که موفق میشه یک خصیصه‌ی حیوانی داره. مثلا مارلون براندو توی پدرخوانده گوریله.

    نقش من یه زن ضعیف و شکاک و نیش و کنایه‌زنه. پس مار بهش نزدیکه. قراره رفتار مار رو تقلید کنم و به نقش اضافه کنم. صدای هیس هیسش، حرکات ناگهانی سرش، نگاه خیره‌اش. همه‌ی اینا. به دنبال یه مستند خوب از مارها هستم :))

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • جمعه ۴ آبان ۹۷

    ۱۰۴۵

    یه جوری سرما خوردم که با هر نفسم میلیون‌ها ویروس پخش میشه تو هوا. ایشالا که زنده بمونم و بتونم دوتا کوییزی که یکشنبه دارم و سه تا تکلیفی که تحویلش شنبس رو کامل کنم :/

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۳ آبان ۹۷

    کارما یا به قولی از هر دستی بدی از همون دست میگیری

    یکشنبه شب بود که با فاطمه و ملیکا و جانی رفتیم مفاخر و دیدیم که مهدیه و عفت و عری و جواد اومدن تو. گفتیم وای چقدر زشت و ادم معذب نمیشه نصفه شب بیاد با سه تا پسر شام بخوره اخه؟ دیشب من و حامی و دانیال و صالحِ در حال سیگار کشیدن وایساده بودیم تو نقلیه و یه بحث کاملا جدی و داغ رو دنبال میکردیم. یه لحظه از ذهنم گذشت الان نصفه شب تره تا اون موقع که مهدیه با دوستاش اومد و تازه یکی از اونا در حال سیگار کشیدن نبود! از این حماقت و قضاوت خودم شرمنده شدم. مینویسم که یادم بمونه دفعه‌ی بعد آدم باشم و کاری به کار بقیه نداشته باشم :)

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۳ آبان ۹۷

    ۱۰۴۳

    اگر از غر زدن‌های گاه و بی‌گاه عرض که چرا هنوز تنهاس و کسی باش دوست نشده صرف نظر کنیم میشه گفت جدا دوست خوبیه و به من خیلی کمک می‌کنه. بوی ادکلنش سر اون روز ناهار رو پل دانشکده هنوز تو مشاممه :)

    پ.ن وی آدمی بود که باید هر چیز را تجربه می‌کرد و سرش به سنگ میخورد

  • ۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱ آبان ۹۷

    ۱۰۴۲

    خونه ینی آخرین سنگر آرامش. اونم وقتی می‌دونی اون بیرون چه جنگ خونینی در حال وقوعه

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱ آبان ۹۷

    تصمیم یکی مانده به نهایی

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • سه شنبه ۱ آبان ۹۷
    مدام. [م ُ ] (ع اِ) باران پیوسته
    آرشیو مطالب