یکشنبه شب بود که با فاطمه و ملیکا و جانی رفتیم مفاخر و دیدیم که مهدیه و عفت و عری و جواد اومدن تو. گفتیم وای چقدر زشت و ادم معذب نمیشه نصفه شب بیاد با سه تا پسر شام بخوره اخه؟ دیشب من و حامی و دانیال و صالحِ در حال سیگار کشیدن وایساده بودیم تو نقلیه و یه بحث کاملا جدی و داغ رو دنبال میکردیم. یه لحظه از ذهنم گذشت الان نصفه شب تره تا اون موقع که مهدیه با دوستاش اومد و تازه یکی از اونا در حال سیگار کشیدن نبود! از این حماقت و قضاوت خودم شرمنده شدم. مینویسم که یادم بمونه دفعه‌ی بعد آدم باشم و کاری به کار بقیه نداشته باشم :)