در جهت اینکه برای بار دهم (با اغراق) تصمیم گرفتم که پستای طولانی بنویسم و در عوض زیاد پست نکنم، این یکی موردیه.

۱. تصمیم گرفتم خودمو تغییر بدم. من خودخواهم. می‌دونم. ولی اینکه وقتی از خودم خودخواهی نشون میدم متوجه میشم و متاسف میشم یه نقطه‌ی شروع برای تغییره، نه؟

۲. امروز جلسه‌ی عاشورا و عقلانیت بود. دکتر مهدوی صحبت کردن. دوست داشتم. اینکه برام یادآوری شد من به عنوان یه عضو مستقل اجتماع حق صحبت و تصمیم‌گیری و انتقاد دارم خیلی حس خوبی بود. و اینکه الان من با عموم مردم فرق دارم. دانشجوام. به علاوه‌ی اینکه این جلسه اولین فعالیت اجتماعیم بود که خودم بدون تأثیرگرفتن از کس دیگه‌ای با اراده‌ی کامل انتخاب کردم.

۳. اگه این محبت نیست پس چیه؟ همین که به ذوق دیدن پست جدید تو میام بلاگ. ببین با این وقت کم و یا وجود مجازی بودن چه بخش مهمی از زندگی‌های هم شدیم :)

۵.میخوام تو دانشگاه خودم نباشم. خودم که هستم ولی نه اون خود واقعی که رقیه و ثمین و نیلوفر و فرزانه میشناسن. کسی حرفی بزنه جوابش رو میدم و اجازه نمی‌دم بهم توهین بشه. این من نیستم. من اونیم که رد میشم و زحمت نمی‌دم نگاه کنم ولی بعد غصه می‌خورم. اینجوری بهتره به نظرم. جدای از اون مثل قبل شوخی نمی‌کنم. ادا در نمیارم. حالا دارم کم کم می‌ترسم. نکنه یار هم من واقعی رو نشناسه؟

۶. امروز اولین روزی بود که با سرویس برگشت اومدم. همین. فقط دوست داشتم بگم.

آها راستی امروز اولین باری هم بود که از در شمال رفتیم تو دانشگاه. و من سر در مذکور (می‌خواستم بنویسم افسانه‌ای دیدم زیاده رویه😂) رو دیدم. با شکوه بود. حس غرور رو بگو.

 

خلاصه که... خانم دانشجوی مستقل و انشالله کارآفرین پست می‌ذاره.