مرگ در مسافرت
رمز معادلهی یک داستان عامه پسند
پ.ن از نمایشنامهی هرکسی شب میمیرد یا روز من شبانه روز سجاد افشاریان
مرگ در مسافرت
رمز معادلهی یک داستان عامه پسند
پ.ن از نمایشنامهی هرکسی شب میمیرد یا روز من شبانه روز سجاد افشاریان
آسمان برف
دلم گرم به چشمان تو بود.
شهر به شهر
خیابان به خیابان
همه تو.
عکس من یه قاب از کرانچی تند و آتشین خالی کنار یه هندزفری و بالشه. پس زمینه سفیده.
یه غم عظیم منو فرا گرفته. حالم به شدت بده. دلیل خاصی هم نداره.
حقیقت وایساده جلوم و با تمام قدرت بازوشو میبره عقب و محکم میخوابونه تو صورتم. زمان ما داره تموم میشه. وقت مرگه.
من خیلی میترسم. از همه چی. آینده، بیشتر از همه. بغلم کن گریه کنم.
دارم عوض میشم. سوالی که پیش میاد اینه که آیا از اول چیزی که فکر میکردم بودم که حالا یهو عوض بشم؟ یا اصلا یه آدم دیگه بودم و تظاهر میکردم؟
راه درمان اضطراب را پیدا کرد. ریز ریز انجام دادن کارای خاک بر سر کثافت عوضیای که داشت ^^
خواهرا و برادرا
حضرت محمد میفرمایند هر کس عاشق شود و عفت پیشه کند و آنگاه بمیرد به شهادت مرده است.
سوالی که توی همهی روابط انسانیم برام پیش میاد اینه که آیا من اولویت این آدم هستم
آخر هفتهی خستهکننده و جانفرساییه. یه طوسیِ بدون هیجان و بورینگ.
صبا خانم داره امادهی اجرای یه مونولوگ میشه. ویالونشو عَرِض میزنه. خیلی نگرانم که اجرا درست دربیاد.
وقتی منظرههای پشت اتوبوس دارن با سرعت رد میشن و تو مرکز اماس اصفهان رو از پشت شیشه میبینی و روتو برمیگردونی که صبح قشنگ بارونی که با فکرِ ممد خندهدار شده، خراب نشه. بعد فک میکنی دیدن مرکز اماس ناراحتکنندهتره یا ندیدنش؟ نبودنش؟ دوباره صورتتو برمیگردونی سمتش که دقیق ببینیش. دیگه رد شدی ولی.
تو موج سینوسی زندگی من و من مبدا مختصات. تو هر فراز و فرودت فکر میکنم که داری بهم نزدیک میشی ولی فقط یه توهمه. فقط راهتو عوض میکنی تو. داری از من دور و دورتر میشی.
رقص کاغذپارهها همین جا تموم شد. مهدی میگه اردیبهشت اجرا میریم ولی کسیو پیدا نمیکنه به جای صال بذاره و همه چی تموم میشه. اجرایی که یک سال و نیم براش زحمت کشیدیم... اولین بازیم... رئال و ایرانی... تمومه
انتظار، قلب مرا چون پردهای نازک میلرزاند و در رویایی مداوم سیر میکنم