- صبا
- يكشنبه ۲۸ تیر ۹۴
خبر اول این که من راجع به صبا و بهداد فکر کردم . الان تا حدودی یه طرحی تو ذهنم هست که ببینم میخوام چی کار کنم
دوم این که ما از دیروز عصر تا امروز عصر رفته بودیم مسافرت
مشروح این خبر رو بعدا مینویسم
خبر سوم این که فیفتی رو دیدم و ای کاش انقد خاک تو سری نداشت
من بیشتر جذب رابطه ی احساسی کریسشن و اناستیژا شدم
نه اون چیزی که فیلم نشون داد
باید کتاب زبان اصلی رو دانلود کنم بخونم ببینم جریان از چه قراره
:))
خبر چهارم : ما داریم با فک و فامیل میریم پیتزا بخوریم
+ عیدتون مبارک:)
بهداد و صبا باید یه چند روزی منتظر بمونن
من دارم میرم مسافرت
عزیزانم قول میدم سرنوشت شمارو تو گوشیم مشخص کنم:)
بهداد
می دونستی خیلی عجیب و مرموزی:|
حتی منه بدبخت هم نمیتونم کشفت کنم
تصمیم دارم برای یه مدت کوتاه
خیلی خیلی کوتاه
مثلا دو سال
همه ی دلبستگی هامو کنار بذارم
و بچسبم به کنکورم
فقط روزی دو قسمت سریال میبینم
و بقیش رو درس میخونم و نقاشی میکنم
و صبح ها که از خواب بیدار میشم 1 ساعت میرم تو اینترنت
هان
نظرت چیه؟
احساس گناه میکنی برای اون کلاسی که میخای بری و به دوستات نگفتی؟
نه
وقتی که میبینی دوستت که ازت یه سال کوچیک تره
3 تا رمان نوشته
و 2 تا فن پیج داره
اولین واکنشت حسودیه
دومیش چی میتونه باشه؟
من نا امید شدم
جاااااان عزیزم
تو یکی از اون مواردی هستی که میشه برای همیشه عاشقش بود
امروز برای بار سوم خودم را روی مبل پرت کردم . توی دنیا مبل هایی هم هستند که از پرت شدن شما روی خودشان شکایتی ندارند . بعد از 2 سال فنر هایشان در می رود . یکهویی . من با مبل احساس هم دردی دردناکی میکنم . مثل این است که از صبح که بیدار میشوی دیگران خودشان را روی تو می اندازند . چه فیزیکی چه شیمیایی چه ذهنی . از روی مبل پنجره ای که به نقاش خانه ی روبه رو چشم دارد خوب پیداست . هر روز ساعت پنج و سی دقیقه پسر کوتاه مهربانی که دندان های جلویش از هم فاصله دارند با یک کیف ابی در کلاس را باز میکند . بتمن روی کیفش به من خیره میشود . فریاد میزند با او دست تکان بده .
+ من تحت تاثیر اغاز کتاب جدید گوریل فهیمم
++ من یک اژدهای بنفش کند ذهن لبخند به لب می باشم
مرا ببخشید
هل یه که من داستانمو اینجا نمینویسم
بیکاز دیس ایز مای فرست تایم
اند ا مایت گند بزنم
-_-
دیز ایز وات ایت ایز
تلریت
:))
من می خوام یه داستان بنویسم
اصلا هم مهم نیست چجوری بنویسم
همه داستان اولشونو گند میزنن
و دیروزم رفتم کلاس نقاشی
و صورت اما واتسون رو داغون کردم-_-
ینی شانس:|
انی وی
باید یه داستان جدید بنویسم
نویسنده ی اینده با شما صحبت میکنه
بالاخره جایزم رسید
دوتا کتاب فوق العاده بود
یه کتاب گویا از نادر ابراهیمی
و کتاب جزء از کل:)
نیلوفر جونم مرسی
اهنگ های بهرام شما را به ارمان شهری که میخواهید می رساند
ترک دوم البوم جدید او
+ لهم کردی مرد:))
باورم نمیشه
یه فیلم انقدر چیپ؟
اه اه
پیشنهاد میکنم هرگز فیلم the last five years رو نبینید
بسم الله الرحم الرحیم
میخوام یه داستان بنویسم از دو دیدگاه
یکی خوش بینانه ویکی بدبینانه
فقط نیاز به یه ایده دارم
دارم میگردم
این چهلمین پست من تو این ویلاگه
:)
دارم کم کم به اینجا عادت میکنم
هرچند گاهی دلم برای بلاگفای ابی تنگ میشه
مطلبم تو بیان هنوز منتشر نشده
فک کنم منتشر نمیشه تا ابد:(
چه احساس افتضاحیه
الان حس اون نویسنده که طرحشو پیش هر ناشری میبره قبول نمیکنه رو درک میکنم
روی زیر اندازمان دراز کشیده ایم که از خیسی چمن ها خیس شده . من به ستاره ی بالا ی سرم نگاه میکنم . به این فکر میکنم که چطور تصویرش در چشم ما می افتد . به مسئله ای که یک هفته است درگیر انم و حل نمیشود فکر میکنم . به لباس های نشسته به پادرد های مادرمهری . تو به من نگاه میکنی به موهایم که از روسری بیرون امده به چشم هایم که فقط خودم و خودت رگه های قرمز را در ان میبینیم به دست هایم که از محو کردن مداد کنته سیاه شده با ناخن های بلندم که بدون لاک زیباتر است .
اولین بار است که باهم شمال می اییم . ویلای عمه را گرفته ایم . با وجود کوچک بودنش ساحل اختصاصی هم دارد . شب تا صب کنار دریا مینشینیم . من به جمله ی سوالیزینگ فکر میکنم که میگفت از 12:00 به بعد حرف ها واقعی و شخصی میشوند . تو درباره ی دختر عمه ی سمجت حرف میزنی و من این بار به جای حرص خوردن خودم را به جای او میگذارم . مگر میشود تورا دوست نداشت فکر میکنم اه اه از این خزتر نمیشد!
با حقوق این ماهم برایت کت شلوار سورمه ای دوست داشتنی مان را می خرم
پ.ن. دو حالت داره :
1.سال های میگذره و قسمت نمیشه اینارو باهم تجربه کنیم .
2.من در بند دوم به جای فکر کردن به خز بودن فکر هایم به موهای بلند تو فکر میکنم
هنوزم نایسی با همه؟
طبق میلیشون باشی تا نره
از پیشت یه وختی تنهاشی بترسی
پاشی یه دفه ببینی دیگه کسی دوست نداره؟
مرسی قشنگه کارت
30kas - ayenahaye dodi