اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

۱۲ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

۱۵۷۹

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • يكشنبه ۲۳ تیر ۹۸

    جهت از نگرانی درآوردن همگان

    من شمالم و همه چی خوبه. برگشتم تعریف میکنم

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۸ تیر ۹۸

    ۱۵۷۶

    پیمان پیمان

    وقتی یکی با ذوق و شوق زنگ میزنه اتفاقاتی که افتاده رو تعریف کنه روش قطع نکن!

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۵ تیر ۹۸

    ۱۵۷۵

    من بهارم تو زمین. بودم واقعا، نبودم؟ من که اومدم تو سرسبز و آروم و شاد شدی.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۳ تیر ۹۸

    سخنرانی انگیزشی الی

    کلاس اواز ثبت نام کردی، نمایشنامه میخونی، میای تهران میریم تئاتر میبینیم، باشگاهم برو اصن، کلی سرخودتو شلوغ کن. با شناختی ک من ازت دارم به نسبت سنت به شدت، واقعا میگم صبا ب شدددت فهمیده و محکمی.
    آی نو یو کن گت ثرو دیس فاکد اپ فیز او یور لایف گریت
    بیب
    ای بیلیو این یو
    پ.ن من بهترین دوستای دنیا رو دارم یا چی؟
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۲ تیر ۹۸

    ۱۵۶۸

    اسم تو مثل غبار نشسته روی تن من

    با تو خورشید خونه میسازه زیر پیرهن من :)

    پ.ن صرفا دارم یه شعر گوگولی که شنیده رو براتون نقل می‌کنم.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۸ تیر ۹۸

    همگی فریاد میزنند گود لاک صبا!

     طی این یک ماه اخیر که سرگرمی بزرگ بنده حذف شد، یک سری غذای هیجان‌انگیز و به غایت خوش بو و خوش مزه درست کردم و به استعداد اشپزی خودم پی بردم. امروزم میخوام یه پاستای بدون مرغ و گوشت درست کنم و ببینم زندگی وجترین چگونه است.

    ویش می لاک

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • شنبه ۸ تیر ۹۸

    ۱۵۶۶

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • شنبه ۸ تیر ۹۸

    یه روز؟

    اما عجب از دیروز!
    از رد شدن تو امتحان رانندگی شروع شد و از پریدن عصبی ابروت گذر کرد و به خوردن فلافل‌ خونگی مامان ختم شد.
    صبح رفتم آموزشگاه، اول که با مسئول اونجا دعوام شد سر اینکه چرا به موقع نمیگن مدارک مورد نیاز رو. بعد با افسر دعوام شد سر اینکه بیخودی ردم کرد. بعد با فروشنده‌ی لوازم آرایشی دعوام شد سر اینکه نباید با هرکسی که مشتریشه لاس بزنه (من ینی!) بعد با عکاسی سر تعداد عکسا دعوام شد بعد تو اتوبوس با یه خانم سر هل دادن دعوام شد (خانم هل چرا می‌دادی واقعا؟) بعد با م ح ن و س سر اسون‌تر بودن رشته عمران دعوام شد (که خب واقعا هست. عمران و صنایع تو مهندسی‌ها اسون‌ترن و این الزاما به معنی بی‌مصرف بودنشون نیست. کاش رشته‌ی منم آسون بود والا :/ خلاصه که گارد نداشته باشین) بعد با ا سر اینکه هنوز نمی‌خوام ببینمش و خاک تو سرش و چرا واقعا تولد نگ دعوتم نکرد دعوام شد بعد با استاد سر اینکه نمره بده مشروط نشم دعوام شد بعد با میم به قصد کشت دعوا کردیم. آشتی کردیم ولی :) و از اونجا خوبی‌های روز شروع شد. به میزان قابل قبولی رفع دلتنگی کردیم. با پو کلی خندیدیم. به ع س‌یِ بنده خدا یکم گند زدن اونا. با آهنگ بشکن مرا نامجو خوندیم و بچه‌ها رقصیدن :) من نرقصیدم چون که خواهرم حجابت را و اسلام را نهادینه سازیم. از گندایی که رفیقامون زدن گفتیم و وقتی من خواستم برگردم خونه میم گفت باهات میام. بعد اتوبوس کولر داشت روحم تازه شد واقعا. رفتم آموزشگاه واسه کلاس اواز مشورت کنم با مدرس. گفت واسه زمینه‌ی کاری تو صداسازی کار کنیم و به شدت خانم جذاب و مهربون و دوست‌داشتنی‌ای بود. بعد با مامان و بابا شیرینی و بستنی خریدیم و عکسای چاپ شده رو گرفتیم و فلافل درست کردیم و گفتیم و خندیدیم و اون روز رو به زیباترین نحو ممکن تموم کردیم :)
    امروز که بیدار شدم خوشحال بودم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۶ تیر ۹۸

    بدترین پایان ممکن

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • سه شنبه ۴ تیر ۹۸

    لغت نامه نیازمندیم

    به اینکه بشینی وسط خیابون کیف سنگینتو پرت کنی کنارت های های بلند بلند گریه کنی چی میگن؟

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۳ تیر ۹۸

    نتایج زیاد فکر کردن به امتحان برق

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • يكشنبه ۲ تیر ۹۸
    مدام. [م ُ ] (ع اِ) باران پیوسته
    آرشیو مطالب