اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

۵۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

385

می دونم می دونم می دونم می دونم

همه رو می دونم . اما اگه بمونی چی میشه؟

پ.ن دوست خوب تویی که هرچی میخوام بزنم بکشمت نمیمیری حایاتم:)

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۳۱ فروردين ۹۶

    384

    از همه چیزش چندشم میشد . از اینکه بعضی اوقات می خواست ادای عاقل بودن دربیاره . وقتایی که بی هوا یه خوراکی جدید رو مجبورم میکرد باهم امتحان کنیم

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۳۱ فروردين ۹۶

    383

    هنوزم برام سواله این چیزی که به عنوان زندگی و برنامه ی 20 سال آینده در ذهنم دارم واقعا زندگی کردنه؟

    بعد یادم میاد .عه . ژاپنیا زندگی میکنن؟

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۳۱ فروردين ۹۶

    382

    هر کودکی با این پیام به دنیا می آید که خداوند هنوز از انسان ناامید نشده است .

    خدایا اشرف مخلوقاتت چرا این شکلی شده ؟

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۳۱ فروردين ۹۶

    381

    چه مردم شیرینی ان . این کرد ها . به شدت دوست دارم کردی یاد بگیرم

    پ.ن این علاقه ی عمیق من به زبان از کجا سرچشمه میگیره؟

    پ.ن 2 کاش می شد زبان شناس می شدم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۳۱ فروردين ۹۶

    380

    کمی نزدیک تر ؟

    فرق لعل و لیت یکی از دلایلی که میخوام برم عربی یاد بگیرم

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۳۱ فروردين ۹۶

    379

    آره بعد ... این شد که ... راستش من خیلی دلم برای خانمااااا تنگ میشه .

    انو

    سارا پغسای جان

    مائده

    زهرا

    نگین

    نهال

    همشون

    ولی برمیگردم اصفهان سر میزنم بهشون

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۳۱ فروردين ۹۶

    378

    نامه ای به سریرا

    کم کم کم بزرگ شدیم . همش غر نزن . یه چیزایی رو باید قبول کنی . مثل گذشتت . مثل اینکه اگه یه آدمایی ازتوی زندگیت رد نمیشدن این نمیشدی . دیدی همه چی می گذره؟ دیدی غصه خوردن و دعا کردن فایده نداره ؟ کنکورم با هم میدیم . دانشگاهم باهم قبول میشیم دختر . بعدم میریم سرکار . خونه ی من و تو . زندگی من و تو . زن های مستقل و قدرتمند . الان که داشتی پستای وبلاگمو میخوندی دیدم چی فکر میکنی . دختر چقدر طول کشید تا تغییر کنی . میبینی الان نسبت به سال های قبل چقد پایدار تری؟ استوار تر از این میشی .

    سریرا تو نمیتونی با همه باشی . نمیتونی یه کاری کنی که همه کنارت خوش باشن . قلبت مهربونه . من میدونم . ولی بعضی وقتا کاترین درونت میاد میرینه به همه:))

    دیگه وقتشه حاضر شیم بریم مدرسه .

    کاش زمان به عقب برمی گشت؟ نههه همین جوری رو به جلو . رو به افق . تو کوره راه نه . تو جاده ای بزرگ :)

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۳۱ فروردين ۹۶

    377

    چرا باید دعا کنیم؟ من اصلا رابطه ی خوبی با دعا کردن ندارم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۳۱ فروردين ۹۶

    376

    _ اگه بیام بغلم میکنی؟

    _ نه

    صدای خرده های روحم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۳۰ فروردين ۹۶

    375

    شاید وقتی دیگر ...

    پ.ن دستم به اون بالا که نمی رسه . بذار حداقل این کنکورو واسه سالای بعد از خودم راحت تر کنم

    لعنت به تو که از رنج بچه های مردم دکون وا کردی

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۳۰ فروردين ۹۶

    373

    منم میتونم کلا بیخیالت بشم و برم

    ولی خب نمیتونم که :|

    سعی هم کردم . این من بی اراده

    پ.ن سالگرد دادبامو گرفتیم . بهت زده شد

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۳۰ فروردين ۹۶

    372

    تفاوت قدیم و جدید فقط این

    دهه 60

    یه برگه از دفترت میدی؟

    دفترم وسط نداره به خدا

    دهه 90 همین صبح

    برگه بده

    نمیدم از یکی دیگه بگیر

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۹ فروردين ۹۶

    371

    خب منم میتونم هی وبلاگم ادبی باشه . ولی اینجوری صمیمی تر باشه بهتر نیست؟ اونجوری خیلی دورم . میگیری چی میگم؟ یا نمیتونم؟

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۹ فروردين ۹۶

    370

    شما حساب کن چند بار در طول روز شوخی شوخی به یکی از ته دل میگم خفه شه .

    #داره تموم میشه الهی شکر:))

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۹ فروردين ۹۶

    369

    کلا تلویزیون که میبینم عذاب میکشم . چه ایران چه آنلاین

    کل مردم دنیا احمق شدن ایرانیا بیشتر

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۹ فروردين ۹۶

    368

    میدونی بعضی وقتا میگم تلاش کنم واسه تغییر که چی بشه ؟ وقتی کسی نمیخواد تغییر کنه . یا میگم بنویسم که چی بشه؟ وقتی کسی قرار نیست بخونه . یا اگه بخونه به اسم یکی دیگست . من میخواستم یه چیز تخیلی بنویسم . چی شد که اینجوری شد؟ یا اصلا دانشمند بشم که چی؟

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۹ فروردين ۹۶

    367

    - مبارک باشه آقای ... .

    - آره دیگه گفتیم آخر عمریه مام از این ماشینا سوار شیم .

    - هههههه

    من نمیخوام به این جمله برسم توی زندگیم . یا کاملا پولدار زندگی میکنم یا کاملا ساده . حسرت چیزی به دلم نمونه . البته با گزینه ی اول ذاتا مخالفم ولی میگم ینی یا رومی روم یا زنگی زنگ - همون چیزی که من و ج.ج(جانان جان) سرش به شدت مشکل داریم .

    هی میخوام بگم که نه من به یه آرامش نسبی رسیدم و اصلا برام چیز خاصی اهمیت نداره ولی حقیقت اینه که هرچی بیشتر به سمت کنکور میرم اعصابم داغون تر میشه و با کوچکترین حرکت از بقیه - یا خودم - می رنجم . مثلا همین دیروز . انقدر از دست شاهین ناراحت شدم که شبش داشتم خفه می شدم . یعنی اینجوری که نفس نمیتونم بکشم . یا مثلا امروز که رفتم تلگرامو باز کردم و دیدم اصلا کسی نفهمیده که من نیستم . نه کمند . نه اونی که رومیتس انلی رو مینویسه . نه بچه ها مدرسمون . اونایی ام که میدونستن خیلی عکس العمل مورد انتظار منو نشون نداده بودن . شایدم من خیلی حساس و حماقت زده شدم .

    آها راستی گفتم حماقت زده . یه کسی که من می شناسمش و نمیگم هم کیه و عروسی کرده و اینا حالا کاری نداریم .عکس تلگرامشو امروز راضیه نشونم داد : زنجیر می خواستم دستاتو بخشیدی . دو دقیقه اول که سکوت کرده بودم و فکر می کردم واقعا به عنوان یک زن ، به عنوان یک موجودیت مستقل چرا باید همچین چیز حقیرانه ای رو بنویسه ؟ بعد که شروع کردم به صحبت کردن نتونستم میزان تعجبمو برسونم به راضیه . راضیه فقط این عکسو به عنوان عشق و علاقه می دید ولی یکم مخالف بود با این قدر شوهرذلیل بودن . اما من که حقیقت ماجرا رو میدونستم و میدونستم که اصلا عشقی در کار نیست دلیلشو نمیفهمیدم . یکم دیگه که فکر کرده دیدم ممکنه درخواست کمک باشه . یعنی واقعا چه فکری پشت این عکس بود؟

    نظر شما چیه؟

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۸ فروردين ۹۶

    366

    دلم واسه امتحان دادن و تقلب کردن تنگ شده بود

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۸ فروردين ۹۶

    ٣٦٥

    سلام

    چیزی که امروز منتظرش بودم ولی نشنیدم

    ابن غم مسخره ب بی معنی ای که منو گرفته داستانش چیه ؟

  • ۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۷ فروردين ۹۶

    368

    بهم ثابت شد که من با این همه ادعا هیچ فرقی با بقیه ندارم . چیزی که میخوام واقعیت داشته باشه رو با دلیل و مدرک برای خودم اثبات میکنم و به دلایل نفی کنندش توجه نمیکنم .

    #خستگی لویی در عکس های کوآچلا

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۶ فروردين ۹۶

    363

    ساکن گلمه ایستمم . چک کورکیوروم سندن

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۶ فروردين ۹۶

    362

    مگه حتما همیشه باید حرفی واسه زدن باشه؟ یه وقتایی دلم واسه خودت تنگ میشه . حتی سکوت های طولانی پشت خط . البته اینم دوست دارم که وقتی زنگ میزنم یه ریز 2 ساعت پشت سر هم بدون نفس گیری حرف میزنم .

    همین جوری دلم تنگ شده بود . نمیتونستم به خودت بگم گفتم بیام اینجا بگم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۶ فروردين ۹۶

    361

    اگر یه روز مجبور شم بین تو و پدرم یکی رو انتخاب کنم ، شک نکن تو کنار گذاشته میشی:)

    بابا دوست دارم

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۶ فروردين ۹۶

    360

    صبح انقدر خواب بودم رفتم دستمو بشورم تشنمم بود . داشتم صابونو میخوردم-_-

    وقتی 55 دقیقه پشت تلفن با من حرف میزنی همین میشه دیگه عزیزم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۶ فروردين ۹۶

    359

    وقتی دلگیری و تنها ...

    جدی چقدر صدا هست همه جا . کاش میشد دو دقیقه دنیارو بذارم رو میوت . از پرسش نامه ها خسته شدم . از پاسخ نامه هم همین طور . تقریبا کل زندگیمو "کنت ویت" ها تشکیل دادند . کنت ویت تو گو تو پرایمری اسکول . کنت ویت تو گو تو های اسکول . کنت ویت تو فال این لاو . کنت ویت تو گو تو یونیورسیتی . کنت ویت تو گو تو دورمز . کنت ویت تو هو ا هویس آو مای اون . چرا فقط از همین الان لذت نمی برم ؟ فقط من نیستم که اینجوری معلق موندم . ولی خیلی ها هم هستن که راهشونو پیدا کردن . وقتی با خانم میم صحبت می کنم متوجه نمیشه چی میگم . فقط یه قیافه ی منزجر شده به خودش می گیره و میگه صبا چرت و پرت نگو . برو سر درست . بیرون معلوم نیست چه خبره . صدای بوق و صوت میاد . کلا خانم میم عادت داره همه چی رو بندازه گردن من . هر اتفاقی که میفته . نمیبینه خودش این چیزا رو یاد من داده . بعد من الان برام سواله که چرا اسم خانم میم رو نمیارم ! چرا انقدر درگیره اینم که وای راجع بهم چی فکر میکنن . خیلی چیز رو اعصابیه . کافیه معلم یکم از من بدش بیاد . اون وقت من هرکاری میکنم که دوباره دوسم داشته باشه . البته بیاین واقع بین باشیم . مثلا هادیان نه . ولی دادبام چرا . حالا نه فقط معلم . همه . مهشاد مثلا . فرزانه مثلا . این عطش سیری ناپذیر (!) به توجه . یکم بیاین تو کامنتا غر بزنیم و به هم دلداری بدیم .

    داستان سریرا خوب پیش نمیره . گذاشتتش کنار . میدونی چرا ؟ چون فرزانه نخوندش . چرا انقدر این برا من مهمه که تاثیرشو رو سریرا هم گذاشته ؟ بعد دیگه با "کل" هم مثل قبل نیستیم . خسته شدم ازش . از همه خسته شدم . میخوام فرار کنم برم یه جای دیگه . نه حالا خیلی دور . مثلا برم تبریز . کلا شهر های شمال و شمال غربی

    کلا آزاد . برم کُرد بشم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۵ فروردين ۹۶

    358

    هیوا هم اسم قشنگیه . یادم باشه به سریرا پیشنهادش بدم 

    سریرا داره یه داستان می نویسه . خیلی شیرین و خیلی دور از زبان رمان های معمولی . تا این لحظه رو (بهترین دوست مان البته) ، نلوی جان ، ثم ، کمند ، انو ، قرار بود فرزانه ولی احتمالا ریحانه ، نجمه شاید؟ این شاهکار ادبی را خوانده اند :)

    نرگس فکر کنم نخوانده . نرگس از همین تریبون اگه نخوندی بگو .

    بعد چرا سام پیپل انقدر خشک و جدی ان ؟ تو جدی ترین بحث ها هم باید یه لیل امنت آو شوخی باشه دیگه . چتونه؟

    پ.ن 3+5=8 :)

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۵ فروردين ۹۶

    357

    کاملا مستقلانه و شادمان .

    شلنگ تخته اندازان .

    ریمان در سنجش 25 فروردینان:|||

    خدایا

    اینه عدل علی؟

    اینه حکومت اسلامی ؟

    :))

    ایشالا روز اعلام نتایج کنکور به این وضع نیفتیم :|

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۵ فروردين ۹۶

    356

    من گاهی اوقات حرفایی که به خودم میزنم دلمو میشکنه چه برسه بی مهری های تو

    + همین الان داشتم با نلو صحبت میکردم یه چیزی درباره خودم گفتم بعد دیدم عه چقد ناراحت شدم . خودم خودمو ناراحت کردم! عجیبه

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۵ فروردين ۹۶

    355

    الان انقدر آرامش دارم که

    بابت دوستای خوبی که دارم شکر

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶

    354

    سحر و امیر . بعد از مدت ها بالاخره عقد کردن . عروسی هم تابستونه . چرا همه ی اطرافیانم دارن عروسی میکنن؟! مگه من چند سالمه؟! اخلاق سحر یکم تغییر کرده بود ولی تقریبا همونی مونده بود که قبل بود . هنوزم خیلی از کاراش رو نمی پسندم ولی الان بهتر میتونم باهاش ارتباط برقرار کنم . دیشب داشت یه چیزی تعریف می کرد درباره ی مهربرون و اینا درست گوش نمیدادم فقط این تیکشو شنیدم که گفت مامان مادرشوهرم و امیر پشتم دراومده بودن . بعد فکر کردم چقدر خوبه که به جز امیر که وظیفشه پشتش باشه یکی دیگه تو خانواده ی جدید به فکرشه .

    الان که فردا صبحه یه حس خوب معلق بودن دارم . داشتم فکر میکردم که حالا اگه کسیم نباشه ازت طرفداری کنه نمیمیری . نه امیری باشه و نه هیچ کس دیگه ای . هنوزم روی همون عقیده ی خودم سفت و پابرجا وایسادم .

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶

    353

    یه امروز همه ی گندکاریاتو کنار بذار

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶

    352

    انقدر از خبر فوت حسین اپیکور ناراحت شدم . حالا من از گروهشون خوشم نمیومد . ولی چرا مرد:((

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶

    351

    چه پست هایی که نوشته شد و پاک شد

    آخ که چه غمی

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۳ فروردين ۹۶

    350

    باید این سناریو های احمقانه که تو ذهنم دربارت می سازم رو کنترل کنم . به حدی پیشرفت کردن که . وقتی فکر تو از سرم بیفته قول میدم دیگه چشم و دل رو کنترل کنم .

    پ.ن واقعا به اینکه نماز کمک میکنه اعتقاد پیدا کردم . نه که اعتقاد به معجزش نداشته باشم . فکر میکردم حداقل واسه من یکی اتفاق نمیفته

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۳ فروردين ۹۶

    349

    وقتی میگم ازدواج کار احمقانه ایه نگو نه .

    میدونی چرا؟ به خاطر قصه ی عشق مسیح و لیلی .

    به قول جانان جان! غ ق پیگیری ترین

  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۳ فروردين ۹۶

    مخصوص جانان جانم!

    این یک عدد پست مخصوص شما خانم

    آدم های زیادی از زندگی من رد شدند .

    اما تو همینجا توقف میکنی .

    با شیرین پلو بودنت نمیگذاری خیلی ارزش هایم را گم کنم

    کنارت حواسم سر جایش می آید که عه ارزش هات چی دختر

    پ.ن دگ ببین چقده برات ادبی فلان نوشتما:))

    تو از ارزش خودت برای من مطمئن باش

    پ.ن 2 لوس شد؟ :|

    اگه لوس شد دیگه وسط تست تحلیلی گفتم بیام بت بگم تو خودت لوس نخون

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۲ فروردين ۹۶

    347

    یه وقتایی آدما حوصله ندارن ، قبول . ولی یه نفر خاص هست که میتونه حوصله رو بیاره سر جاش دیگه .

    حالا نه فقط عشق و فلان و این چرت و پرتا .

    پ.ن من باید یاد بگیرم که قرار نیست همه دوسم داشته باشن . و اگه یکی دوسم نداره به درک

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۲ فروردين ۹۶

    346

    انواع صداهایی که از شکنجه های روحی عمیق حاصل میشه

    الان تو سر من اون خبره

    رو صورتم ولی خبری نیستا

    پ.ن چس ناله نبود . فقط یه جمله ی خبری بود

    حجب وحیا خیلی چیز مهمیه که دختر از دست نده به نظر من

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۱ فروردين ۹۶

    345

    بقیه هم مثل من عاشق اعدادن؟ شماره پستو نگاه کن:)

    روحی دوباره گرفتم:)

    دلیلی دیگر برای لبخند:)))

    من با اینکه میدونم با گوش دادن به run از hozier غم شیرینی منو فرامیگیره ، درد دارم گوش میدم؟

    بعد اینکه شماها چطور میتونید به فکر فالوراتون باشید؟!

    پ.ن من عاشق هشتگ به برکت گوشه ی چادر عمه ی سادات هستم .

    پ.ن 2 شماهم حس می کنید در سیر نوشتن این وبلاگ بزرگتر شدم؟

    پ.ن 3 این حس حسودی یه خار خیلی ریزیه که توی انگشت شستم فرو رفته . نمیدونم جلوی کیا باید عیانش کنم . مثلا اون دوستمون که خیلی بی تفاوت بود رو نباید اصلا به خودم اجازه میدادم فکرشم بکنم . ولی جلوی تو خوبم . میتونم اظهار بدارم:)

    در جهت پست نکردن زیاد من هی پ.ن میزنم . شما به بزرگی خودتون ببخشید .

    پ.ن 4 چقدر بزرگی کردن و بخشیدن خوبه . چقدر اینکه یه تیکه هایی که بهت میندازن و خیلی درد داره رو با خنده و زیر سیبیلی رد کنی خودت آرامش بیشتری داری . اینو از کسی می شنوین که یه مدت زده بود به سرش جانان

  • ۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۱ فروردين ۹۶

    344

    من دیروز یه قضیه ای شنیدم که کاملا به کارما و دنیا دار مکافاته و هرچه کنی به خود کنی ایمان آوردم

    من یه دوستی دارم . شما فک کنید اسمش جمیله است . بعد این جمیله دهمه . خیلی ادعای شاخیش میشه . منم که ساده ! فک میکردم این واقعا خیلی از اوناست . یه بار باهاشون رفتم بیرون . مامانش رسما انقد بهش گیر داد که روسریتو بکش جلو و درست رفتار کن من اصلاح شدم:| بعد داشتم برای مامانم تعریف میکردم آره و این اصلا اینجوری که شما فکر میکنید نیست و اینا . من با این سن و هیکل تا حالا به اسم کلاس نپیچوندم از خونه با رقیه برم بیرون . دقت کنید با دوست صمیمیم . کسی که 8 ساله باهاش رفت و آمد خانوادگیم داریم . بعد این موجودیت به اسم کلاس با دوست پسرش میره بیرون . و نه هر دوست پسری بلکه پسری که تاحالا ندیده:| خوب حالا اینکه آخر یه روز میگیرن فلان اینا کار نداریم . حسرتم نمیخورم که چرا نرفتما میگم آدم به چه قیمتی باید مادرشو گول بزنه!

    بعد مامانم گلم فرمودند که مامانش قبل از ازدواج با باباش دوست بوده . اول اینکه چقد کیوت و اینا که با دوست پسرش عروسی کرده . دوم اینکه آخه مثلا 30 سال پیش؟! دوست پسر؟! گاااااااااااااد . بعد من گفتم اینکه انقد ایمان و اینا ؟! ولی خب دیگه اینگونه بوده

    پ.ن احترام مومن بیشتر و بالاتر از کعبه است

    پ.ن 2 خدایا مرا آن ده که آن به

    پ.ن 3 برگردم بهت ؟ ای خدای مهربون من

    پ.ن 4 این پ.ن 3 رو نباید خصوصی به خود خدا میگفتم؟

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۰ فروردين ۹۶

    343

    بچه ها من نمی دونستم الله وسط پرچم قرمزه

    و اینگونه بود که صبا کور بود

  • ۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۹ فروردين ۹۶

    342

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • شنبه ۱۹ فروردين ۹۶

    341

    یکی از وقتایی که بهم ثابت شد تا عمیقا چیزی رو درک نکردید نباید راجع بهش صحبت کنید وقتی بود که دختر عمه ی باادب (جلوی ما) من در جواب مسخره بازیام گفت من چت گلم تو چته گلم !

    کاش بهش توضیح نداده بودم و میذاشتم در جهل مرکبش بمونه:))

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۹ فروردين ۹۶

    338

    زندگی که مثل کتابا نیست تهش همه به هم برسن

    خیلی وقتا رابطه ها تموم میشن

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۸ فروردين ۹۶

    337

    بذار یه راز بمونه . . . :)

    پ.ن تا حالا انقد توعمرم از انجام ندادن کاری خوشحال نشده بودم . انو و نلو در جریانن:))

    پ.ن 2 البته ثم و بهنوش و رقی هم میدونن 😐

    فک کنم فقط خواجه حافظ شیراز خبر نداره

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۷ فروردين ۹۶

    336

    من انقد بچه بودم ادم پاکی بودم که

    یه بار میخواستیم با مهشاد و نیکتا فک کنم کلاس ریاضی بگیریم که برد رو یاد بگیریم . با خانم فروزنده

    بعد اونا نمیدونم چی شد نیومدن . یادم نیست

    وقتی رفتم خونه خانم فروزنده ازم پرسید اونا خودشون نیومدن یا تو گفتی نیان

    بعد من به خاطر اینکه ناراحت نشه و فک نکنه بچه ها نخواستنش گفتم من گفتم نیان

    الان که دارم بش فکر میکنم میگم سر اون بچه چه بلایی اومد؟:|

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۷ فروردين ۹۶

    335

    اون موقع که داشتم زیر فشار عصبی له میشدم روی پای خودم وایسادم . خودم خودمو بغل کردم و بهش دلداری دادم . خودم خودمو آروم کردم

    اون وقت حالا که همه چی آرومه میخوای فقط به تو تکیه کنم ؟

    احمق من اصن به تو احتیاجی ندارم

    اون موقع که باید بغلم وایمیسادی نبودی . حالا اومدنت باید یه مقصد دیگه داشته باشه😐(حرکت دست جلوی بینی و هیس گفتن شکوری وار را انجام میدهد)

  • ۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۶ فروردين ۹۶

    334

    به دلایلی که هممون مطمئنم یه روز بش رسیدیم

    اصلا اصفهان رو جزو شهر های انتخابیم نمیزنم

    تماااااااااااااام

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۵ فروردين ۹۶

    333

    آیا شماره ی پست را باید بوسید؟

    i mean c'mon . who can be as zhazzzab and f hot as zayn in the rain?😐

    i wrote a poem😂😂😂☝

    بارون میاد

    مشقامو کی تموم کنم لنتی؟ 😭

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۵ فروردين ۹۶
    مدام. [م ُ ] (ع اِ) باران پیوسته
    آرشیو مطالب