از دیروز دارم پستامو مرور میکنم. از اولِ اول. چقدر تغییر کردم و همزمان چقدر مثل قبلم. خوندن این داستان ناتمام خیلی دلمو گرم میکنه. دلگرمم به دستی که چنگ زده به کشتی نجات، حسین (ع).
از دیروز دارم پستامو مرور میکنم. از اولِ اول. چقدر تغییر کردم و همزمان چقدر مثل قبلم. خوندن این داستان ناتمام خیلی دلمو گرم میکنه. دلگرمم به دستی که چنگ زده به کشتی نجات، حسین (ع).
از زیارت که برگشته بودم تا دو روز اخلاقم خوب بود، صبر داشتم، کمک میکردم، معنویتم بالا بود. متاسفانه الان بازگشتم به تنظیمات کارخانه و همون سگی که بودم شدم -_-