اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

۲۷ مطلب با موضوع «تئاتر/هنر» ثبت شده است

2008

انقدر با این مونولوگ جدید مونا فرجاد گریه کردم که بیا، کور شدم.
بچه‌ها هیچ چیز هیچ وقت از سیاست جدا نیست. در واقع همه‌ی مسائل تا فیها خالدون به هم پیچیده‌ان. وقتی میبینم یه هنرمند داره تئاتر سیاسی کار میکنه، اونم تئاتر خوب، دلم غنج میره برای هنرمون.
چجوری تئاتر رو از دلم بیرون کنم اخه؟

  • ۴
  • نظرات [ ۳ ]
    • صبا
    • شنبه ۶ شهریور ۰۰

    2007

    اگه رویای نویسنده شدن رو با خودم به گور ببرم چی؟

    پ.ن فیلمنامه نویسای ایرانی دیالوگ نویسی سرشون نمیشه. بازیگرا هم بازی سرشون نمیشه. نه میتونن حس رو منتقل کنن نه حتی رئال بازی کنن. تدوینگر هم که هیچی به هیچی. انگار دادن ممد دانشگاه ما با پیکسارت ادیت کرده. اینه که مدت‌هاست از یه فیلم ایرانی لذت نبردم.

  • ۶
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • جمعه ۵ شهریور ۰۰

    1944

    دیروز چون جا پیدا نکردیم تمرین نبود. امروز دوباره میریم خونه یاس اینا. خیلییییی گرمه خونشون. میخوام مشکی بپوشم برم، به خاطر شهادت امام صادق. نمیدونم ریا حساب میشه یا نه. ولی خوشحالم که حداقل به ذهنم رسید مشکی بپوشم.

    تمرینا خیلی فرسایشی شده، دچار خستگی شده‌ام و هر لحظه ممکنه از بارگذاری زیاد بشکنم :)) کلی متن حفظ نکرده دارم که باید تا عصر ساعت 5 حفظ باشم و حس میکنم مغزم دیگه جا نداره. نه دروغ گفتم. صرفا حالشو ندارم.

    تا عصر باید هر جور شده این بدنی که دو سال بی حرکت مونده رو گرم کنم تا بتونم فیگور مینیاتور بگیرم. برنامه‌ام اینه که هر روز یکم بدوم و تمرین بدنی کنم. ولی در اصل مهم همون دویدنه که گذاشتم تو برنامه.

    فعلا قصد ندارم درسامو بخونم :/ خدا رحم کنه بعدا سر پایان ترما چه بلایی سرم میاد. راستی یادم رفت ماجرای پایان ترم آز اندازه گیری رو تعریف کنم. به استاد گفتم اقا من سر ضبط یه کاری‌ام و آسون بگیر تو رو جون مادرت. بنده خدا رفت از آزمایش اول پرسید همه رو :) که من صد سال پیش خونده بودم :) و به نظر خودش داشت سوالات خیلی بدیهی‌ای میپرسید ولیکن من جوابای پرت و پلا میدادم :) بعدم نشست به درددل و صحبت. پرسید کارت تئاتره یا فیلم .گفتم تئاتر. گفت خب پس اینجا چیکار میکنی؟ (سوالی که هر روز به مدت 4 ساله دارم از خودم میپرسم) گفتم بالاخره باید یه جوری پول دربیارم دیگه. از تئاتر که پول درنمیاد. گفت خب چجوری از مکانیک میخوای پول دربیاری؟ گفتم مُهر نظام مهندسی سیالات میگیرم. اقااااا. شرووووع کرد. آآآآرهههه ما رو ساخت و تولید غیرت داریم، یعنی چی که میگی سیالات، همه چی در خدمت ساخت و تولیده اصن، ما بهترین گرایشیم، از این گرایشم خیلی خوب میشه پول درآورد و... هیچی دیگه. من اومدم یه جوری جمعش کنم گفتم بلههههه استاد شما درست میگین. ساخت و تولید برای پول دراوردن احتیاج به مهارت داره که خب من ندارم ولی سیالات یه مُهر میزنیم و میره دیگه اصن کاری نداره. من در اصل علاقه‌ام به برنامه نویسی ماشین کاری و این صحبتا بود. خلاصه انقد اسمون ریسمون بافتم تا از دلش دربیاد :)))

    دیگه همینا. برم سر تمرین.

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۶ خرداد ۰۰

    1939

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • شنبه ۸ خرداد ۰۰

    1911

    رستنی‌ها کم نیست،
    من و تو کم بودیم،
    خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم!

    گفتنی‌‌ها کم نیست،
    من و تو کم گفتیم،
    مثل هذیان دم مرگ،
    از آغاز چنین درهم و برهم گفتیم.

    دیدنی‌‌ها کم نیست،
    من و تو کم دیدیم،
    بی‌سبب از پاییز
    جای‌ میلاد اقاقی‌ها را پرسیدیم.

    چیدنی‌ها کم نیست،
    من و تو کم چیدیم،
    وقت گل دادن عشق روی دار قالی‌،
    بی‌سبب حتا پرتاب گل سرخی‌ را ترسیدیم.

    خواندنی‌‌ها کم نیست،
    من و تو کم خواندیم،
    من و تو ساده‌ترین شکل سرودن را در معبر باد
    با دهانی‌ بسته وا ماندیم.

    من و تو کم بودیم،
    من و تو اما در میدان‌ها
    اینک اندازه‌ی ما می‌خوانیم!
    ما به اندازه‌ی ما می‌بینیم!
    ما به اندازه‌ی ما می‌چینیم!
    ما به اندازه‌ی ما می‌گوییم!
    ما به اندازه‌ی ما می‌روییم!

    من و تو
    کم نه، که باید شب بی‌‌رحم و گل مریم و بیداری شبنم باشیم!
    من و تو
    خم نه و درهم نه و کم هم نه، که می‌باید با هم باشیم!
    من و تو حق داریم
    در شب این جنبش نبض آدم باشیم!
    من و تو حق داریم
    که به اندازه‌ی ما هم شده با هم باشیم!
    گفتنی‌‌ها کم نیست!


    نجواها
    ترانه: شهیار قنبری
    آهنگساز: اسفندیار منفردزاده
    صدا: فرهاد مهراد

    گوش بدین

  • ۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۷ ارديبهشت ۰۰

    1883

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۲ فروردين ۰۰

    ۱۵۰۵

    یه بار دیگه آهنگ همه دزدا پخش میشه. یه بار دیگه من و پو کنار هم میایم روی صحنه. یه بار دیگه از بین نور کور کننده لبخند رضایتتو میبینم. یه بار دیگه جلوی تشویقا تعظیم میکنیم. یه بار دیگه مث گورخر می‌خندیم و میگیم yeah man! یه بار دیگه آی کانتکت. یه بار دیگه بغلای پایین صحنه. یه بار دیگه غصه‌ی شب آخر اجرا می‌خوام. و یک بار دیگه، نیاز دارم که یکی مثل سبحان از بازیم تعریف کنه.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۳۰ ارديبهشت ۹۸

    همه‌ی دزدها که دزد نیستند

    وی دور نمایشنامه‌ی اجرای جدیدشان می‌گردد :)

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۰ آذر ۹۷

    معضلاتی که با کارگردان‌ها داریم

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • پنجشنبه ۸ آذر ۹۷

    آرزوهای رسیده

    خبر خوب

    واسه نمایش همه‌ی دزدها که دزد نیستند روی صحنه میرم.

    پارسال یادمه آرزو کردم که یه روز همه دزدا رو با بچه‌های خودمون اجرا بریم. نمی‌دونستم با بازیگرای اصلی اجراش می‌کنم که :)

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۷ آذر ۹۷

    1102

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • پنجشنبه ۱ آذر ۹۷

    چگونه نقش خود را به خصلت‌های حیوانی‌اش برسانیم ۱۰۱

    قراره یک هفته مار باشم. با خصوصیات مار زندگی کنم و آخر هفته‌ی بعد مار بشم.

    خیلی می‌ترسم.

    هر نقشی که موفق میشه یک خصیصه‌ی حیوانی داره. مثلا مارلون براندو توی پدرخوانده گوریله.

    نقش من یه زن ضعیف و شکاک و نیش و کنایه‌زنه. پس مار بهش نزدیکه. قراره رفتار مار رو تقلید کنم و به نقش اضافه کنم. صدای هیس هیسش، حرکات ناگهانی سرش، نگاه خیره‌اش. همه‌ی اینا. به دنبال یه مستند خوب از مارها هستم :))

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • جمعه ۴ آبان ۹۷

    تصمیم یکی مانده به نهایی

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • سه شنبه ۱ آبان ۹۷

    از زیبایی‌های کارگاه بازیگری

    بهمون تکلیف داد که گوزن‌ها و بوی خوش زن رو ببینیم و بتونیم تیپ شخصیت و شخصیت رو تشخیص بدیم

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۶ مهر ۹۷

    از مصائب شورا ۲

    قشنگ ضرب‌المثل هر دم از این باغ بری می‌رسد رو آدم تو این کانون حس می‌کنه. روابطشون از منحنی در فضای سه بعدی هم پیچیده‌تره. و جالبه هم‌چنان با هم دوستن و رفت و آمد دارن.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱ مهر ۹۷

    از مصائب شورا و بازیگر بودن

    جو کانون داره خفه کننده میشه و من امروز انقد واسه بیرون زدن از اونجا عجله کردم که مانتو و شارژرمو جا گذاشتم. ممکنه براتون سوال پیش بیاد که چطور مانتومو جا گذاشتم من آخه. باید بگم چون کارگاه بدن داشتیم لباسمو عوض کرده بودم.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱ مهر ۹۷

    دانشگاهِ پرمعضلِ ما

    این زوج بودن که دیروز کات کردن. واقعا نمیشه از ظاهر روابط، باطنشونو تشخیص داد، نه؟ :|

    از طرفی ناراحتم که چه بلایی قراره سر پسره بیاد (نگران دختره نیستم. بلده چیکار کنه) از طرفی غصه‌ی جو بدی که حالا بینمون پیش میاد رو می‌خورم. از طرفی هم خوشحالم. توضیحی هم ندارم برای خوشحالیم. برید با قضاوتاتون خوش باشین. ^^

    پ.ن دیروز پس کله‌ی برادر بسیجی رو دیدم. تا سه ربع چشمام می‌سوخت. 

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۷ شهریور ۹۷

    کمک

    دارم همینجوری بدون توقف دنبال ایده‌های عاشقانه واسه متن یلدا میگردم. میشه گفت متن رو می‌خونم یکم تو دهنم بالا میارم ولی خب قورباغه و استفراغ را قورت بده و کارتو انجام بده. نتیجه این شده که متنی که مهدی گفت دوبرابر باشه یه حدود یک برابر و ربعی رسیده :/ و من اگه انقد (انگشتای شست و اشاره رو به قدر یک اپسیلون فاصله می‌ده) دیگه تقلا کنم روانی میشم. از اونجا که این متن مال من نیست و مال خانم کچوییه (چشمک!) نمدونم که دیگه باید چیکار کنم و از کی کمک بگیرم‌. پذیرای هرگونه ایده‌ای از طرف شما هستیم.

  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۷ مرداد ۹۷

    تئاتر تجربی

    وحشت و هراس تنها بر فراز یک خوابگاه یا خانه

    به کمین ننشته است؛

    ذهن دالان‌هایی دارد هراسناک‌تر از جاهای مادی...

    خویشتن پنهان‌شده در پس خویشتنمان،

    بیش از هر چیز هراس می‌انگیزد،

    قاتل مخفی‌شده در سرای ما،

    ناچیزترین موجب دهشت است.

    امیلی دیکنسون

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۶ مرداد ۹۷

    ۹۱۱

    دل بدنم واسه تمرین تنگ شده بود.

    (خواهر جمله را از خانواده خواستگاری می‌کند)

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۵ مرداد ۹۷

    کارگاه بدن

    شر شر عرق‌ ریختم از خجالت. منی که نمی‌تونم پشت تلفن زبون بریزم چرا مسئولیتی رو قبول می‌کنم که به این مهارت احتیاج داره؟

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۰ مرداد ۹۷

    دبیری، آرزوی نهان

    _ دبیر کانون تئاتر دانشگاه صنعتی اصفهان هستم...

    در تمام مکالمات من با کسانی که ممکن است استاد کارگاه ترم بعد باشند این جمله موجود است. آیا من واقعا میتونم این مسئولیت سنگین رو به عهده بگیرم؟

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۰ مرداد ۹۷

    تئاتری‌ترین

    وای چقدر وحید رو می‌فهمم. نمی‌دونم اصلا همچین چیزی رو واقعا تجربه کردم یا توی تصوراتم بوده ولی کاملا موقعیت رو درک می‌کنم و خودم رو به جاش می‌بینم. فک کنم همین هفته‌ی پیش بود که داشتم فکر میکردم اگه یهو یکی وسط اجرا دیگه نتونه ادامه بده چی میشه. اگه نخندن چی میشه. اگه تئاتر کمدی اجرا کنم و نخندن چی میشم؟ قطعا تا امشبم کاری که وحید کرد. کاری که گنده رو ادامه نمی‌دادم. ولی واقعا اگر قراره وارد تئاتر شم باید حواسم به خودم باشه. و می‌دونم که این اتفاق احتمال افتادنش کمه. منی که با یه داد مهدی گریم می‌گیره. با متن حفظ نبودن صالح بهم میریزم و احساساتم انقدر گسترده‌اس... آیا هیچ وقت می‌تونم در یک موقعیت مشابه خودم رو جمع و جور کنم؟

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۰ مرداد ۹۷

    یلدا

    ضبط یلدا تموم شد. پنج دقیقه و بیست ثانیه. اگه بخوام خیلــــــی با حس بخونم میشه 6 دقیقه. از لحن نسبتا راضی بودم ولی از صدام راضی نبودم باید برم درستش کنم. کم کم همه چی داره سر جاش قرار میگیره

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۰ تیر ۹۷

    ایده‌های دیگه برای متن شب یلدا

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • شنبه ۲۶ خرداد ۹۷

    متن برای اجرای شب یلدا

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • سه شنبه ۲۲ خرداد ۹۷

    مربوط به کانون و تردیدهایمان

    یکی از لحظات نمادین حضور من در کانون اون وقتی بود که من و مریم از آب سردکن برگشتیم تو کانون و دیدیم سجاد داره فیلم می‌گیره و یه پوز جذابیت گرفته بودیم حسین مسخرمون کرد چه خانمای جذابی و ما از خنده ترکیدیم.

    حالا که من عضو شورام مردم چجوری‌ منو به خاطر میارن؟ دوست ماجی یا رفیق مریم و پویا؟

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۹ خرداد ۹۷
    مدام. [م ُ ] (ع اِ) باران پیوسته
    آرشیو مطالب