این روزها به شدت دلتنگم. دلتنگ بوی آدمها (چطور بی اینکه یک غول آدمخوار به نظر برسم این جمله را بگویم؟) و دلتنگ رنگهایی که از ست کردن لباسهای بهاره به چشم میرسند
این روزها به شدت دلتنگم. دلتنگ بوی آدمها (چطور بی اینکه یک غول آدمخوار به نظر برسم این جمله را بگویم؟) و دلتنگ رنگهایی که از ست کردن لباسهای بهاره به چشم میرسند
همه چی افتضاحه ولی داره بهم تو خونه خوش میگذره و دارم فک میکنم اگه ترک تحصیل کنم چی؟
اجرای ارکستر متروکه فعلا متوقف شده و منی که از همه بیشتر خواهان لغو شدن این نمایش بودم الان بیحس نشستم یه گوشه. زحمت زیادی کشیده شد براش. حیف بود.
بچههای قدیمی کانون برای کار پ. اومدن. دلم بسیار برای الهه تنگ شده. همزمانی برگشتن بچهها و بازارچه ارتوان باعث شد دلتنگی غریبی رو حس کنم.
کاغذ کادو و نخی که گرفته بودم بیاستفاده افتادن گوشهی اتاق.