کفش فروشیهای افتخار رو که میبینم، طلا و نقره فروشیای چهارباغ، سیب زمینیا، امیر کارو، علی اهوازی و صندلیای چوبی، یادش میفتم. دوست ندارم یادش بیفتم واقعا. غمگین میشم.
کفش فروشیهای افتخار رو که میبینم، طلا و نقره فروشیای چهارباغ، سیب زمینیا، امیر کارو، علی اهوازی و صندلیای چوبی، یادش میفتم. دوست ندارم یادش بیفتم واقعا. غمگین میشم.
از وسطای کمال اسماعیل تا دروازه دولت پیاده رفتیم با فا. از چهارباغ عباسی و سی و سه پل خیلی بدم میاد. خیلی.
کفش 5 میلیونی دیدیم، تو مدرسه چهارباغ نماز خوندیم، کافه رادیو رفتیم، حرف زدیم ولی یه چیزی کم بود. شاید جای نفر سوم خالی بود. نمیدونم
دیشب قبل از اینکه نتایج ازمون بیاد کلی رو خودم کار کردم که ببین حتی اگه زیر 50 هم بشی، عالیه. با این درصد درخشان ریاضی اصلا انتظار نداشتم رتبهام خوب بشه. البته وقتی اومد باز هم ناراحت شدم. زیر 10 شدم ولی بازم ناراحت بودم. از دفعهی پیش 4تا رتبهام افت کرده بود. خدا رو شکر بازم. بلد نبودن سوالای ریاضی فشار زیادی بهم وارد کرد. وقتی کارنامه رو دیدم تعداد غلطها هم فاجعه بود. چه میشه کرد.
از ورزش که اومدم دیدم اینجوری نمیشه. دوباره عصر میخوام بشینم غصه بخورم و تو خودم گوله بشم. پس با نیل و ال قرار گذاشتیم عصر بریم کافه کار کنیم. امیدوارم بتونم ریاضی رو زود جمع کنم. فاز 1 خیلی داره طولانی میشه.
استوری یکی از بچهها رو دیدم. جشن عقدشون بود. انشاالله خوشبخت بشن.
ممنون که حالمو پرسیدین. خوبم. دست به کار احمقانهای هم نمیزنم. فقط دلم میخواست یه دکمه وجود داشت و میشد همه چی خاموش بشه.
ولی حالا که نیست :)) باید ادامه داد
صادقانه دیگه نمیتونم ادامه بدم. دلم میخواد همه چی همینجا تموم شه. حیف و صد حیف که خودکشی گناه کبیرهس
تو کانال نوشتم وقتشه دوستای جدید پیدا کنم. دوستای فعلیم پی زندگی خودشونن و همو نمیبینیم. رفت و امد خاصی هم نداریم با فک و فامیل. دوست خانوادگی قابل توجهی هم نداریم. فلذا جمع 4 نفرهی خانوادهامون تنها جامعهایه که در حال حاضر اطرافم دارم.
از دیشب داره بارون میاد. به هر کدوم از دوستام گفتم بیا بریم بیرون قدم بزنیم، درگیر بود. این اوضاع تا اسفند امسال حداقل قراره ادامه داشته باشه. بعدش دیگه باید برم سر کار و آماده بشم برای ادامه زندگی :)
یک بار دیگه فرصت پیش اومده که خودتو به خودت اثبات کنی. چرا داری هدرش میدی؟