- از چی میترسی؟
- تو
صبح خوابشو دیدم.
مطمئنم که اتفاق بدی افتاده. اتفاقی مثل شناخته شدن، دیده شدن، درک شدن. برام مهمه؟ نه. فقط امیدوارم که تموم شه. این بخش از زندگی برخلاف میلم (یا شایدم دقیقا با میل خودم) بیش از اندازه کش اومده. وقتشه از این برههی بد گذر کنم. با اینکه وابستگیا دست و پامو بستن. باید سنگامو با خودم وا بکنم. میخوام یا نمیخوام؟ همه چی برام یه بازیه؟ کاش یکی بود از بیرون میزد تو گوشم تا حواسم سر جاش بیاد. گیج و سردرگمم.
مطمئن نیستم.
میخوام یه مشت بزنم تو صورتم.
خوشحالم که دارم میرم واسه کنکور عملی پیش نرگس باشم. در کنارش با هم کلی آشنا شیم و خوش بگذرونیم.
بعدش برم دوستم رو ببینم. امیدوارم خوب باشه و از دیدن من اذیت نشه.