حالا که پست قبل رو تحویل نگرفتید منم قسمت دومشو اینجا نمیذارم. (ایموجی قهر و زیرزیرکی نگاه کردن واکنش طرف مقابل)
تحویل گرفتن = نقد و بررسی
حالا که پست قبل رو تحویل نگرفتید منم قسمت دومشو اینجا نمیذارم. (ایموجی قهر و زیرزیرکی نگاه کردن واکنش طرف مقابل)
تحویل گرفتن = نقد و بررسی
پیش از هر چیز، تلاش نکنید. دانشجو رفتنی است، چه از این کشور و چه از این دنیا. پای یکی در راه پله سر میخورد، کنار دست یکی آزمایشگاه منفجر میشود، یکی شبِ قبل از دفاع ارشد سکته میکند و یکی برای ساختن آینده بهتر روی هوا دچار خطای انسانی میشود.
و اما دانشگاه... این صحنه نبرد نابرابر اساتید و کارکنان آموزش و خدمات رستورانِ سلف و هیتلر و متحدین با لهستان دانشجویان. چطور در گرماگرم نبرد زنده بمانیم؟ این یادداشت قسمت اول از راهنمای پلهبهپله برای نودانشجویان پاک و سادهای است که میخواهند در کمتر از 10 دقیقه به کهنهسربازان زخم خورده تبدیل شوند.
مرحلهی اول – متحدین یا متفقین؟
همپیمانان خود را پیدا کنید. طرف برندهی جنگ را بگیرید. اخلاقیات و ارزشها را دور بریزید. رفاقت با کسانی که شبیه شما هستند چه فایدهای دارد وقتی قرار است دستهجمعی درسها را بیفتید؟! به علاوه، دوستی با کشورهایی که سرشان در درس و کتاب است و نگاهشان را سر امتحان از شما میدزدند نیز بیهوده است. در عوض به دنبال نیروهایی باشید که زمان و مکان برایشان موضوعیت ندارد و همیشه به دنبال حل گروهی مسئلهاند. خواه آن مسئله، تکلیف و پروژه باشد، خواه گشتن به دنبال امضای تمام همکلاسیها برای تغییر تاریخ امتحان و خواه سفید دادن گروهی برگهی امتحانی که لغو نشده است. در روزهای اول سنگرهای خودی را شناسایی کنید. نمازخانه، مسجد، تریا و پشت دانشکده لای ته سیگار بچهها. این سنگرها در بحبوحهی فرار از دست حراست به درد شما میخورند.
مرحلهی دوم – شهرت اجباری است
به دنبال تثبیت موقعیت خود در مجامع فرهنگی و هنری دانشگاه باشید. کمک کردن در برگزاری مراسمها را فراموش نکنید. سرجوخه تدارکاتچی شوید و با پارتیبازی برای سرباز جبههی خودی صندلی رزرو کنید. با تظاهر به بلد بودن عکاسی، بدون خرید بلیت 45 تومانی در جشن حاضر شوید و منت حضورتان را به سر دوستانتان بذارید. البته بهتر است از تشکلهای سیاسی و انجمنهای علمی دوری کنید. عضویت در دستهی اول خطر اخراج قطعی شما و در دستهی دوم خطر اخراج غیرقطعی شما را دارد. دستهی اول به دلایلی که از گفتنشان معذوریم و دستهی دوم به دلیل دشمن شدن اساتید دانشکده با شما. بهترین انتخاب کانونهای فرهنگی است. تئاتر و موسیقی و شعر و نقاشی هم شما را با همرزمان بااستعداد آشنا میکنند و هم مشروطیتان را تضمین. بله، این گزینه هم معایب خود را دارد ولی با سنجیدن دو کفهی ترازو در مییابید که علاجی برای مشروطی وجود دارد اما برای اخراج و تبعید، خیر.
توی اتاقم یه اینه دارم که هر دفعه از جلوش رد میشم حین حرکت خودمو نگاه میکنم. دیروز نمیدونم برای چی خوشحال بودم. اومدم از اتاق برم بیرون پیش خانواده، خودمو توی اینه نگاه کردم و دیدم ای داد بیداد :) ادمی که جلوم وایساده رو نمیشناسم. میفهمم که منم ولی قیافهاش برام اشنا نیست. تمام دیروز رو فکر کردم. از صبح تا شب که از مهمونی (یه حکایت عجیبی داره که بعدا باید سر فرصت بنویسمش) برگشتیم داشتم به این فکر میکردم که چی منو از خودم جدا کرده که حالا نمیشناسمم. بالاخره 11 شب، وقتی به اینه دستشویی خیره شده بودم به نتیجه رسیدم. صبح قیافهام با همیشه فرق داشته. حالا چه فرقی؟ لبخند میزده :) مدتهاست خودمو با لبخند واقعی ندیدم. خوشروییم (اگر که یه زمانی داشتمش) الان دیگه ناپدید شده. تصمیم گرفتم برای روز زن امسال به خودم لبخند هدیه بدم (کلیشه رو داشته باشید!) این صبایی که الان هستم رو دوست ندارم.
پ.ن گس وات. یادداشتا رو رها کردم. چون ز. دوست صمیمی اقای ش. بود.