دیروز رفتم با مشاور صحبت کنم که وضعیت درس خوندنمو درست کنه، بحث کشیده شد به تغییر رشته کلا و من هیچ کدوم از هزاران کلاس دیروزمو نرفتم! یه احساس گناه خفه کننده‌ای هم داشتما ولی خب چیکار میتونستم بکنم اصلا حضور ذهن نداشتم. همش حواسم پیش کانون و مهدی و مریم و تغییر رشته بود. نکته‌ی خوبش اینه که کارگاه نمایشنامه نویسی استاد محسنی رو رفتم و تمرین شب عالی بود :) بهتر از همیشه.

و حرفای مامان