خط دو یک ساعت طول میکشه که یه دور کامل بزنه. آدمای شبیه من سوارش میشن. یه پیرزن که برای آب مروارید چشمش داره میره بیمارستان فیض. یه پسربچه که جوراب میفروشه. یه زن چادری با بچه به بغل و ساک به دست و چشمای منتظر. منتظر خوشبختیای که هیچ وقت نمیاد. یه مرد .روستایی با پوست آفتاب سوخته و موهای چتری. و دانشجوهای دانشگاه. یه دختر با پالتوی سبز چمنی و مقنعهی سورمهای و شلوار قهوهای و لبخند بزرگ و قشنگ. خنده میآید مرا از غم جاری در زندگی همه.