دیروز که پشت امور فرهنگی نشسته بودیم و من داشتم روی صندلی سنگی سرد از سرما یخ میزدم و خورشت آلوی کارگردان رو با برنج یخ و نوشابهی تگری (دانشش از واژههای هممعنی به رخ میکشد) میخوردم گفت صبا تو خیلی آدم عجیبی هستی. گفتم دیشبم دوبار گفتی. من اصلا عجیب نیستم. گفت نه منظورم عجیب بد نیست که ناراحت بشی. غیرقابل پیشبینیای.
ناراحتی من از این بود که تفکراتم در ظاهر مشخص نیست و آدما منو به عنوان یه فرد با تفکرات عادی میبینن.