روی صندلی چوبی. پتو دورم. سونات مهتاب. کتاب جنگل نروژی روی پایم باز. منظره‌ی پیش رو درخت‌های خشک و لخت و سفید از برف و کوه‌های پیر و سپید سر. دست‌هایم به دنبال آخرین قطره‌ی گرمای مانده در لیوان چای به دور آن حلقه شده و با سوز سرما می‌جنگد. طره‌های مویی که از کش بیرون مانده با باد بازی میکنند. سکوت. مرگ پاییز.