بالاخره بعد از 6 ماه اقای عطار عصبانی شد و یه چیز خیلی بد به رها گفت . البته رها نفهمید و کاملا کول با قضیه برخورد کرد ولی زنگ بعد یه مشت گاو بهش گفتن و اونم زد زیر گریه

از گریش خیلی ناراحت شدم . یه مسئله ای بود سر مشهد نگرانش بودم و الان داره اتفاق میفته و خوب چون من تصمیم گرفتم که کم فوش بدم و دنیا رو از یه دید ملنگ تر ببینم نمیگم که حسم چیه درمورد این موضوعه که بحثش بود الان :)

بعد مامان هی میگه تلقین نکنه ، اخه مگه به تلقینه؟؟؟