نگفت و گفت : چرا چشم هایت آن دو کبود 
بدل شده است بدین برکه های خون آلود ؟
درنگ کرد و نکرد آنچنانکه چلچله ای 
پری به آب زد و نانشسته بال گشود 
نگاه کرد و نکرد انچنان به گوشه ی چشم 
که هم درود در آن خفته بود و هم بدرود 
اگر چه هیچ نپرسید آن نگاه عجیب 
تمام بهت و تحیر ، تمام پرسش بود 
در این دو سال چه زخمی زدی به خود ؟ پرسید 
گرفته پاسخ خود هم بدون گفت و شنود 
چه زخم؟ آه ، چه زخمی است زخم خنجر خویش
کشنده زخم به تدریج زخم بی بهبود