خواب بودم تو آکواریوم. خواب و بیدار. کلاس تعطیل شد بچهها اومدن. سر و صدا. جیغ. داد و بیداد. نگار گفت بچهها آروم باشین صبا خوابه. چه نقطهی طلاییای توی رفاقتمون بود.
پ.ن عصر روی صندلیهای داغ پل نشسته بودیم و تو یه جنگ فیزیکی نگار با زانو کوبید تو سینم. نمیدونم کدومو بذارم طلاییترین :))))