دیشب بالاخره بعد از هزاران سال برنامه ریزی ناموفق، تونستیم واسه نیل تولد بگیریم. یک ماه زودتر. با تمام گندکاریا و لو دادنا و همه چی. خوب بود خوش گذشت. رفتیم کافه گیم و کلی بردگیم بازی کردیم. اگه لوس بازیای ا و غرزدنای ال بابت برنامه ریزی بد و اکوارد بودن دَن و اخمو بودن رض و اشفتگی مهی و غم مفرط نگ ناشی از اینکه تولدش نیست رو نادیده بگیریم، میشه گفت بله موفقیت امیز بود و روحمون تازه شد. قبل تولد از نگار پرسیدم مطمئنی میم نمیاد دیگه؟ و گفت نه. یه جورایی دوست داشتم میومد میدیدمش ولی خب یکم که گذشت دیدم خدا رو شکر که با این فاجعه‌ای که من به عنوان جمع دوستان دارم اشنا نشده :))

خلاصه که اگه یه دختر با روسری زرد و جورابای قرمز جیغ دیدین که بسته‌ی کادو و دوتا کلاه تولد دستشه و داره تو اتوبوس له میشه، اون من بودم.