امروز من تا اینجاش مفید بوده. یکم کتیا یاد گرفتم. یکم گوشیمو مرتب کردم. الانم روانهی آشپزخانه میشم که کتلت درست کنم. عصر هم برنامه دارم که کتابای مناسبتی رو شروع کنم بخونم انشاالله. بعدشم بریم تولد بگیریم تو پارک واسه عارفه. برای نگارم میخواستیم بگیریم که هر چی اصرار کردیم گفت نمیام. از تمام ترفندهای موجود استفاده کردیم. اول من بهش غر زدم. بعد گفتم حالم بده بیا جمعم کن. بعد ماجده گفت تولد صباعه بیا. بعد من گفتم بچهها میفهمن ازشون خوشت نمیاد وقتی هر دفعه دورهمی میذاریم نمیای. آخر سر گفتم نگار جان تولدته بلند شو بیا. و نکتهی جالب اینه که بازم گفت نمیاد :)) البته مهم نیت ماست وگرنه که از تولدش دو ماه گذشته.
و من به یک موفقیت زیبا دست پیدا کردم. اینکه دیشب فوتوچینی با تکههای مرغ درست کردم و روحم از شنیدن بوی خامه و کره و قارچ که داشت سرخ میشد جلا پیدا کرد.
خلاصه که زندگی خیلی به رنگ لیمویی ملایم پیش میره و دوستداشتنیه.