دیروز رفتم خونه‌ی دوستم که تازه ازدواج کرده. همسرش طلبه‌اس. انقد زندگی ساده و قشنگی داشتن که کیف کردم. اونجا حتی نمازمم یه حس دیگه داشت. هر چی در توانشون بود رو واسه پذیرایی گذاشته بودن و من با عشق از همه چیز خوردم.


پ.ن چقد بد نوشتم.