صدای جریان خون در رگ‌هایم مرا کر می‌کند. صدای بوق ماشین‌ها را نمی‌شنوم. فقط دستم را روی گوش‌هایم گذاشته‌ام که این همه صدا دیوانه‌ام نکند. شاید جیغ می‌زنم شاید هم نه. به هر حال داشتم کر می‌شدم و از نشنیدن می‌ترسیدم.