ترکیب آبلیمو عسل و صدای همایون برای من یادآور روزهای بیماری و گلودرد است. روزهایی که از قاب پنجره به بالکن همسایه روبهرویی خیره میشدم و پتو رو محکمتر دورم میپیچیدم و آبجوش مزهدار شده را سر میکشیدم. همسایه روبهرویی زوج میان سالی هستند که در طبقه پنجم یک ساختمان، همتراز با ما، ساکناند. بالکنشان پر از گل و گیاه و رنگ و شادیست. دری که به تراس باز میشود، درِ اتاق خوابشان است. یک اتاق خواب معمولی با تخت و کمد و همهی اینها. هر از گاهی که چراغها را روشن میکنند و جشن میگیرند و تمام خانه را چراغانی میکنند، از پشت پردهها سایهی یک زن و مرد پیداست که میرقصند و دست و پاهایشان را تکان میدهند.
از وقتی قرنطینه شروع شد فاصلهی این چراغانیها بیشتر و بیشتر شد.
امروز از صبح که برای نماز بیدار شدم به سختی آب دهانم را قورت میدادم و درد میکشیدم. سر ظهر که درد امانم را برید ترکیب همیشگی را درست کردم و روبه پنجره نشستم. بالکن همسایه خالی بود. پردهها جمع شده بودند و خانه خلوت بود.
آبجوش بیمزه را بدون شجریان با نگاه کردن به سکوت خانه سرکشیدم.