عشق مثل تو قصه ها نیست

حتی شبیه افسانه ها نیست

ما هم یه عمری گول قصه هارو خوردیم

واسه هرکی برامون تب نمیکرد مردیم

عشق همون بستنی توت فرنگی بود که قرار بود شکلاتی باشه ولی مرد بستنی فروش با اون ابروهای تمیز و ریشای عمیقش اشتباه متوجه شد

عشق همون گنومی بود که با شونه های افتاده و کمر قوز کرده نشستم تا امادش کنم

عشق همون تخم افتاب گردون هایی بود که از تو دست بابا برمیداشتم

عشق همون اهنگ قشنگی بود که داشت تو فریزمو پخش میشد

عشق همون بود که براش هیچ وقتی نذاشتم