خب خدا رو شکر که اون روزای تاریک هم گذشت و دوباره میتونم نفس بکشم. واقعا مرده بُدَم زنده شدم. حالا دولت پاینده نشدم هنوز ولی بازم قابل قبوله.

«نفرت از خود» که تبدیل به یه گرگ وحشی درنده شده بود و داشت تقریبا منو میکشت با داروها، تبدیل به یه سگ پاکوتاه نمایشی شده و خیلی جدیش نمیگیرم دیگه.

بیچاره خانواده‌ام. تو این چند روز چی کشیدن. احساس گناهم با اینکه تاثیرش کم شده ولی هنوز زیاده و سر جاشه و منتظر یه قصور از منه که رسما به صلابه بکشتم.

دیگه پروفسور حسابی و سمیعی و اینا هم بیان من قرصامو قطع نمیکنم.