دو روزی است که دور گردون بر مراد ما می‌رود. فلسفه‌ی تنهایی را با گروه کتابخوانی نیل می‌خوانیم. فرم پیشنهادی پروژه را بارگذاری کرده‌ایم. درس‌ها سخت و آسان پیش می‌روند (همانا پیش رفتن مهم‌ترین چیز است) صبح‌ها شرکت، عصرها کتابخوانه، ظهرها هم ناهار و چرتی که گاهی به درازا می‌کشد.

حقیقت این است که طبیعت بر من چیره شده و تنبلی را برگزیده‌ام. نه تنبلی به معنای معمول آن، بلکه تنبلی ترمودینامیکی. انتقال حرارتم پایا، مدارهای مغزم پایدار و ارزش‌هایم استوارند. همین استوار بودن ارزش‌ها در زمین آخرالزمان ریشه‌دارم کرده‌است.

دیروز برای یکی از آقایان هم‌رشته توضیح دادم که محیط جشن مناسب من نیست و از این روست که با کمال احترام دعوتتان را اجابت نمی‌کنم. سیستم صوتی و رقص نور و تا دیر وقت باغ ماندن برای جشن فارغ‌التحصیلی چیزی نیست که حتی قلبم اجازه‌ی آن را دهد، چه برسد به مغز کمال‌طلبِ افسارگسیخته‌ی صفر و یکی‌ام. به عکس با سردر دانشگاه در ردای بلند بوعلی سینا بسنده می‌کنیم.

جواب هر سوال و سخن و نکته‌ای را ندادن، مهمی است که اخیرا به آن دست یافته‌ام. خوردن یک جمله از شروع طوفانی بی‌انتها جلوگیری می‌کند. در و دروازه بودن گوش‌ها، اینجا بی‌اندازه مفید است.