چند روزه حالم اصلا خوب نیست. نمیدونم چرا. بی‌دلیل غمگین و ساکتم. میگن دل ناخودآگاهت واسه یکی تنگ شده که خودآگاهت فراموشش کرده. فکر نمی‌کنم داستان، این باشه. کسی نبوده که انقدر بهش وابسته باشم تا حال الانمو درب و داغون کنه.

امروز امتحان توربوماشین دارم. درس قشنگیه. بعدش میخوایم بریم مهمونی بدرقه یکی از دوستامون. راهیش کنیم بره ایتالیا به سلامتی. ای کاش این دورهمی یکم منو از غار بیرون بیاره.

بغل دستیم سر کار عین الهه‌س. هم ظاهری هم رفتاری. صورت سفید پُر و رژ همیشه صورتی. و نصیحت‌های بسیار که وقتی روی دور میفته به سختی میشه خاموشش کرد :)))

میان ترما رو خوب دادم تا اینجا خدا رو شکر. البته بی‌نقص نبوده ولی خب راضی‌ام.

سعی می‌کنم نمازامو اول وقت بخونم. خیلی می‌چسبه به آدم.