۱- این همکارم داره میگه نمیتونه روزه بگیره و توجیهش اینه که روزه برای عربای بیکاره که صبح تا شب میخوابن وگرنه ما که کار میکنیم نمی‌تونیم روزه بگیریم.

Meanwhile,

امامان ما با دهن روزه کشاورزی میکردن :)

* نکته: من هیچوقت از هیچکس نمی‌پرسم که روزه میگیره و نماز میخونه یا نه.

۲- به مناسبت برگشتن از سفر عتبات برای بچه‌ها شکلات بردم. یکی از همکارا پرسید به‌به سال نو مبارک مناسبتش چیه؟ گفتم فلان. گفت آهان عتبات همون امام رضاست؟ :)

 ۳- امروز به همکارم گفتم فلان پروژه رو بذاره بعد از عید انجام بدیم آخه قبل از عید نیستم می‌خوام برم سفر. گفت به‌به سوغاتی یادت نره. گفتم والا فک نکنم شما دوست داشته باشین سوغاتشو. کربلا میرم.

یکم فکر کرد، گفت اعتقاد داری؟ یه اشاره به مقنعم کردم خندیدم :)))

برادر من چرا پس حجابم اینجوریه :)

۴- دیروز اسباب کشی کردیم و جامون یکم عوض شد. الان رسماً وسط سالن نشستم و از همه طرف تحت نظرم اما خوبیش اینه که کسی پیشم نمیشینه و با خیال راحت میتونم کار کنم.

۵- یکی از خانمای گروه هر چی رد میشه یه دست به من می‌زنه و می‌ره. و من واااااقعا بدم میاد از تماس فیزیکی بدون اجازه. چند بار حرفمو پایین بالا کردم که بگم یا نگم. دیگه امروز بعد از کلی تردید، گفتم. الان باهام قهر کرده -_- کودکستانه