حرفی برای گفتن نیست.
لب‌ها، دوخته شده.
زبان، بریده.
دندان‌ها، به هم چسبیده.
دهان، بسته.
ریه‌ها، خالی از هوا.

چشم‌ها، درآمده.
گوش‌ها، کر شده.
دست‌ها، بسته.
پاها، به زمین چسبیده.
خار در گلو و خون در چشم.
تاریک‌ترینِ شب‌هاست. سکوت غلیظ و سنگین همه جا را فرا گرفته، بدن عزیزترین انسان دنیا روی زمین مانده است.
تنهایی
     غم
       عزا.
زخم پشت زخم. مرگ پشت مرگ.


در این وانفسا، نوری در بطن زنی پاک می‌تابد. کودکی متولد می‌شود.
زخم‌ها را، او مرهم است. لطافت گل‌برگ‌های شبنم زده‌ی صبحگاه از اوست. شادی قلب کودکان است.
نجات‌دهنده، رهایی‌بخش، مهربانِ خوش‌رو.
نور در تمام جهان می‌تابد کم کم.
مسخ‌شدگان بیدار می‌شوند.
صدای خنده در ابرها می‌پیچد.


«اللهم عجل لولیک الفرج»