وقتی دلگیری و تنها ...

جدی چقدر صدا هست همه جا . کاش میشد دو دقیقه دنیارو بذارم رو میوت . از پرسش نامه ها خسته شدم . از پاسخ نامه هم همین طور . تقریبا کل زندگیمو "کنت ویت" ها تشکیل دادند . کنت ویت تو گو تو پرایمری اسکول . کنت ویت تو گو تو های اسکول . کنت ویت تو فال این لاو . کنت ویت تو گو تو یونیورسیتی . کنت ویت تو گو تو دورمز . کنت ویت تو هو ا هویس آو مای اون . چرا فقط از همین الان لذت نمی برم ؟ فقط من نیستم که اینجوری معلق موندم . ولی خیلی ها هم هستن که راهشونو پیدا کردن . وقتی با خانم میم صحبت می کنم متوجه نمیشه چی میگم . فقط یه قیافه ی منزجر شده به خودش می گیره و میگه صبا چرت و پرت نگو . برو سر درست . بیرون معلوم نیست چه خبره . صدای بوق و صوت میاد . کلا خانم میم عادت داره همه چی رو بندازه گردن من . هر اتفاقی که میفته . نمیبینه خودش این چیزا رو یاد من داده . بعد من الان برام سواله که چرا اسم خانم میم رو نمیارم ! چرا انقدر درگیره اینم که وای راجع بهم چی فکر میکنن . خیلی چیز رو اعصابیه . کافیه معلم یکم از من بدش بیاد . اون وقت من هرکاری میکنم که دوباره دوسم داشته باشه . البته بیاین واقع بین باشیم . مثلا هادیان نه . ولی دادبام چرا . حالا نه فقط معلم . همه . مهشاد مثلا . فرزانه مثلا . این عطش سیری ناپذیر (!) به توجه . یکم بیاین تو کامنتا غر بزنیم و به هم دلداری بدیم .

داستان سریرا خوب پیش نمیره . گذاشتتش کنار . میدونی چرا ؟ چون فرزانه نخوندش . چرا انقدر این برا من مهمه که تاثیرشو رو سریرا هم گذاشته ؟ بعد دیگه با "کل" هم مثل قبل نیستیم . خسته شدم ازش . از همه خسته شدم . میخوام فرار کنم برم یه جای دیگه . نه حالا خیلی دور . مثلا برم تبریز . کلا شهر های شمال و شمال غربی

کلا آزاد . برم کُرد بشم