چطور یهو یه نفر که فک میکنی وای این دیگه تا ابد دوست منه این تو عروسی من  پسرمو نصیحت میکنه تبدیل میشه به غریبه ؟ وقتی میگم غریبه نه فریبه ی معمولی مه از منارش رد میشی و هیچ حسیم نداری کسی که هر دفعه دلت برای موهای فرش ضعف مبره و در عین حال میخوای با یه راکت تنیس بزن مغزشو بپاچونی رو دیوار. از مناسبات انسانی خسته شدم

ازاین که میگن جنگ بسه صلح خوبه چرا اصن باید جنگی باشه ؟ خدایا چی توی ماها گذاشتی که انقدر بیخود و حال بهم زن شدیم ؟

 

 

پ. ن دلم واسه خیلی هاشون تنگ شده ها ولی وقتی به جای تحویل گرفتن وقتی خودتو کاملا براشون رومیکنی صورتشونو برمیگردونن و میرن انتخابی که میمونه چیه ؟