به طور عجیبی همه دارن روی اعصابم راه میرن (به جز تو ثم). بعد اینکه من واقعا حوصله ی دوستای الانمو ندارم. تولد زهراهم نمیخوام برم. میرم اونجا دوباره بچه ها رو میبینم، یه سری ادم جدید میبینم، همین نگین و اینارو میبینم. و اصلا حال و حوصله ی سر و کله زدن با اونارو ندارم.

امروز با سارا یه سر رفتیم تا برج کاوه خرید کنیم برگردیم. خیلی خوشحال شدم وقتی بهم گفت پیش دکتر رفته و داره قرص مصرف میکنه. مسلما نه از اینکه قرص مصرف میکنه. ولی از اینکه انقد منو دوست دونسته که بهم گفته. واقعا خوشحال شدم.

نوع ادرس دهی مطالبم رو عوض کردم. عوارض تنبلی دیگه :)

تصمیم گرفتم چنلمو پاک کنم. نپرس چرا. خودت میدونی اخلاقم چجوریه. دمدمی. عجول. مصمم