دیوار های سفید اتاق از لجن سبز پوشیده می‌شوند. اسمم را با صدای تو می‌شنوم. هی صدایم می‌زنی. هی صدایم می‌زنی. در کمد نیمه باز است. دفتر نقاشی قدیمی بیرون افتاده با برگه‌های زرد پوسیده. عیان نیست ولی شلوار افتاده کف اتاق از پاچه پاره شده. هی صدایم می‌زنی. قفسه شکم داده. صدای لحظه لحظه شکستن هر سلول چوب را می‌شنوم. پنجره سفت بسته شده. باد گرم هم داخل نمی آید. پرده های سفید چرک مرد شده است. سیاهی پرده ها و دیوار پشت تقریبا به یک اندازه است. هی صدایم میزنی