قسمتی چارم:|
از نیم ساعت پیش که مامان ولم کرده و رفته دارم با گوشی جدید - قدیمیم ور میرم . واقعا عکس ایان سامر هلدرو گذاشتم بک گراندش؟ این کاری نیست که یک زن خونه زندگی دار بکنه صبا جان . عوض کن یه عکس دوتایی از خودتو ماهان بذار . باز خوبه ادم رقبت میکنه تو صورتش نگاه کنه . به اون خوشگلی که ارزو داشتم نیست ولی بهتر از هیچیه! صدای در میاد؟ وای اومد . چرا انقدر استرس دارم؟ باید برم استقبالش؟ الان هر کاری بکنم بعدا میگم کاش یه کار دیگه کرده بودم . پس میرم استقبالش . چقدر هیچ احساسی بهش ندارم!
ــ سلام . ماهان میشه باهم حرف بزنیم؟ من حافظه ام رو از دست دادم . صبح با مامانم رفتیم دکتر گفت حتما یه ضربه خورده تو سرت که این جوری شدی . اخرین چیزی که یادمه مال 17 سالگیمه . اصلا تورو یادم نمیاد . اصلا یادم نمیاد عاشقت شده باشم . هیچی یادم نیس . وای خدایا زندگیمون داغون شد . حالا چی کار کنیم ؟ تو باید کمکم کنی یادم بیاد وگرنه من خل میشم
ــ اسم من ماکانه نه ماهان .
ــ اوه
راه افتاد بره سمت اتاق . قیافش میگفت : این زنیه که باهاش ازدواج کردی ماکان؟ من داد زدم : فک نکن من خیلی شیفتمم . حالا چون هیچی یادم نیس باید منو ول کنی و بری ؟ گفت : چی؟ من که چیزی نگفتم! . انگار راست میگفت . کیفشو گذاشت یه گوشه . پیرهنشو دراورد .
ــ پس صبح داشتی جدی میگفتی . من فک کردم مثه همیشه داری ادا در میاری .
ــ مگه من همیشه ادا در میارم؟
ابروهاشو داد بالا و با چشمای گرد شده نگاهم کرد
ــ تا اونجایی که یادمه ادا در میوردم . ببین من و تو باید با هم تلاش کنیم تا من بتونم حافظمو برگردونم . اینجوری زندگی خیلی افتضـ ... هــــــــــوی داری چی کار میکنی؟
ــ دارم شلوارمو در میارم
رومو اون وری کردم و از اتاق رفتم بیرون . از توی پذیرایی داد زدم مرتیکه خر .