{در حین نوشتن این متن «بهت گفتم-ابی» در حال پخشه.}

خاطرات روزای قبل از روز اول دانشگاه رو باید نوشت یا مسخره میکنن؟ بشین اینجا برات تعریف کنم. اشکالی نداره که یه بار شرح کامل رو به صورت ویس تو تلگرام شنیدی.

{یه وقفه ی دوساعته افتاد بینش. داشتم با رقیه و فاطمه و هاله و محمد هم زمان حرف میزدم!}

بابا رو سر پل چمران پیاده کردیم که با تاکسی بره سر کار. بمیرم واسه بابام. شرمنده ما مثه شما پولدار نیستیم یه دونه ماشین داریم فقط :)) بعد از تو امام خمینی انداختیم بریم سمت خمینی شهر. این خیابون و خیابون اتشگاه در مسابقه ی طولانی ترین خیابون ممکن در جهان رقابت دارند.

همم خسته شدم

از اینجا به بعدشو تو ویس گوش کن :)

 

پ.ن ثمین با تو نبودم اون تیکه ی پولدارو فقط چون مهارت طنز نویسیمو زده بودم مقدماتی به نظر باید تمرین کنم یکم :|

که فک کنم خیلی نرم گند زدم :))