...و درحالی که از دروغی که گفته بود شرمسار بود لبخندی زد و هردوشون رو بغل کرد.

«تو واقعا دیگه دوسش نداری؟ تو همین دو روزه؟!»

«ببین از اولم بهتون گفتم ((دوسش)) ندارم. ازش خوشم میاد. الآنم دیگه بی‌خیال شدم.»

فاطمه دست به صورتش کشید و گفت: «واقعا برات خوشحالم.»...