عزیزم
حالا که دارم این متنو مینویسم ساعت ۱۳ دقیقه به چهار صبحه. من حالم خیلی خوب نیست. شایدم هست و الکی دارم بازی میکنم که دلتنگی تو بیشتر تهنشین بشه. اینجا سرده. هوای روحها سرده. تو باید باشی که روحمو حداقل بغل بگیری، گرم شه. خودمو بغل نکردی هم نکردی. نمیخواستم از اونایی باشم که وقتی «تو»ی خودشون نیست، فقط ناله میکنن. انگار چیزی بیشتر از من هویدا نشد :))