قضیه از همان جایی شروع شد که پیچ توی سوراخ می چرخید و باز نمی شد

بابا که همیشه زودتر از بقیه حرف می زند فکر می کرد که پیچ هرز شده است می گفت پیچهای هرز به هیچ دردی نمی خورند باید با زور درشان بیاوری بیندازی دور. بابا پیچهای هرز را هرزترین پیچهای هرز می دانست! بابا که خیلی فکر می کرد اعتقاد داشت هرز بودن یعنی مرگ وقتی کسی نخواهد وا شود بهتر است بمیرد. فکر می کرد یک پیچ هرز وقتی بمیرد دیگر یک پیچ هرز نیست بابا فکر می کرد پیچهایی خوب هستند که راحت می چرخند از آدمهای پررو بدش می آمد مثل پیچهای هرز. وقتی چیزی هرز شد باید پرتش کرد بیرون مثل یک آشغال

...

مامان که گاهی سعی می کرد شعر بگوید کنج اتاق گریه می کرد مامان فکر می کرد پیچها تقصیری ندارند ما آنها را ناراحت کرده ایم. سعی می کرد با پیچ حرف بزند که قبول کند ما هنوز هم دوستش داریم به شرطی که از سوراخ بیرون بیاید. مامان اعتقاد داشت همه جهان در باز نشدن پیچ مقصرند فکر می کرد باز نشدن پیچ دست خودش نیست ما باید کمکش کنیم دستهایی که ندارد را بگیریم بکشیمش بیرون مامان گریه می کرد و می گفت وقتی کسی کاری را نمی تواند بکند...وقتی کسی کاری را... و دست می کشید روی بدنه فلزی پیچ و همینطور گریه می کرد مامان همیشه آماده کمک بود حتی وقتی کسی تقاضای کمک نمی کرد

...

مرضیه که حتما تازه دارد بزرگ می شود که عروسکهایش را از کف اتاق برداشته چیده روی تاقچه و کتابهای دوره راهنمایی را جلد می کند اصلا برایش مهم نیست که پیچی وا بشود یا نشود او فقط فکر می کند که باز شدن پیچ چقدر زندگی اش را عوض خواهد کرد و به اندازه اهمیت آن جیغ می کشد و اگر کسی آرامش نکند گریه می کند . مرضیه فکر می کند همیشه یک نفر پیدا می شود که پیچ را باز کند پس می رود می نشیند کارتون می بیند درسهایش را می خواند مسواک می زند می خوابد... و فردا یادش می رود که اصلا پیچی در سوراخی باز نمی شده است. مرضیه وقتی کاری انجام نمی شود آن کار را تمام شده می داند او وقتی کسی نمی تواند وا بشود رهایش می کند او هنوز خیلی کوچک است که پرت شده وسط چیزهای بزرگ مثل پیچی که باز نمی شود

...

بابابزرگ که هیچ وقت حرفهای مرا نمی فهمد از نسلی است که به همه چیز مشکوک است وقتی پیچی باز نمی شود او ما را متهم می کند به هر چیز که به ذهن خسته اش برسد اما همیشه این انگلیسیها هستند که محکوم می شوند! بابابزرگ یک آدم کاملا سیاسی است که در 

چند اتفاق ظاهرا مهم حاضر بوده است بابابزرگ پیچ را مظهری از یک توطئه احمقانه برای مشغول کردن ذهن ما می داند و منتظر روزی است که انگلیسیها از حکومت برکنار شوند و او بتواند غذایش را با دندانهای مصنوعی اش راحت بخورد بابابزرگ فحش می دهد به پیچ به ما و تمام آدمهای احمق دنیا او همیشه منتظر روزی است که همه چیز درست می شود

...

عمه خانم که دندانهایش سیاه و شکسته است حرص می خورد گوشه روسری اش را گره می زند و تند تند صلوات می فرستد. او اعتقاد دارد که کسی پیچ را جادو کرده است و از همسایه 10خانه آنطرفتر شنیده است که باید سه بار سوره حمد را فوت کرد روی پیچ. عمه خانم از روزی می ترسد که تمام خانه پیچی بشود که باز نمی شود که خوابهای قمر خانم- که خواب دیده بود گربه ای سیاه در خانه مان نشسته است- تعبیر شود عمه خانم نذر کرده است که اگر پیچ باز شود صد تومان به کولی که ظهرها زنگ را می زند کمک کند او هیچ وقت فکر نمی کند که پیچ اصلا چرا باز نمی شود او سالهاست فکر کردن را مثل چیزی عتیقه در پستوی خانه اش مخفی کرده است عمه خانم منتظر کسی است که تمام پیچها را باز می کند

...

پیمان که تمام کتابهای روز را می خواند پیچ را آوانگارد می داند او فکر می کند پیچ نمادی از دوره مدرن است و بازنشدنش پیروزی پست مدرن بر مدرن. او پیچی را که باز نمی شود تحسین می کند پیمان احساس می کند آدمها برای این آمده اند که کارهایی را که باید انجام بدهند انجام ندهند و از دیدگاه سمبولیستی پیچ توده مردمند که زیر فشار رهبر پیچ گوشتی از اطاعت بی قید سر باز زده اند

.

پیمان در انتظار روز پیروزی است. هی کتاب می خواند و دلش می سوزد برای عامه ای که در جهل نگه داشته شده اند او مثل تمام مردمی که روزنامه می خوانند خود را جزء خواص می داند گاهی یواشکی توی حمام قایم می شود وفحش می دهد به کسانی که هیچ کس جرأت نمی کند از کنارشان رد بشود پیمان آدمی است که خیلی می فهمد اما برای یک پیچ هیچ کاری نمی تواند انجام بدهد

...

خاله بزرگم که هیچ وقت هیچ احساسی ندارد هیچ اهمیتی برای پیچی که باز نمی شود قائل نیست زنگ می زند به نجاری سر کوچه که بیایند بازش کنند

...

صدا تمام خانه را پر کرده است. آدمهای دیگری هم هستند که حرفهای دیگری می زنند و جور دیگری فکر می کنند اما هنوز پیچی هست که توی سوراخ می چرخد اما باز نمی شود






+ خوب چند تا خبر
یکی اینکه کلا بیخیال نویسندگی شدم . تصمیم گرفتم که نیام یه شر و ور دیگه به دنیا اضافه کنم
دوم اینکه امسال با فرزانه توی یه کلاسیم :| منم اصلا راحت نیسم دوتایی با هم باشیم
سومم اینکه مادر مهری بعد از ده روز دوباره زنگ زدیم اومد خونمون که 11 روز غزلو نگه داره